در حال دریافت تصویر  ...
نام کیومرث آذرنبی
محل تولد شادگان


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد درویش
محل تولد بوئین زهرا - نصرت آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام اکبر حسن زاده
محل تولد اهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام یوسف علی حیدری
محل تولد تاکستان - خورهشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام حجت الله کیایی پور
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد حسین عبداللهی
محل تولد تاکستان - مرگسین


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابوالقاسم رشوند
محل شهادت مهران - بیمارستان طالقانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام فرهنگ ابراهیمی
محل شهادت بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی کشاورز ترک
محل شهادت دره مارمیشو آذربایجان غربی



یک خاطره شهید  عبدالله مددخانی


«عبدالله» دیگر بر نمی‌گردد!

جانباز، حسین سعیدی: با «عبدالله» در بیمارستان آشنا شدم. من یک پایم رفته بود و او هم از ناحیه‌ی دست مجروح شده بود و هر دو منتظر بودیم تا اجازه‌ی دکتر صادر شود و به منطقه برگردیم. خلاصه از بیمارستان ترخیص شدیم و من هم پای مصنوعی‌ام را گرفتم و به اتفاق «عبدالله» دوباره به جبهه اعزام شدیم. او در شب‌های جبهه، همیشه با خود و خدایش خلوت کرده و تا پاسی از شب راز و نیاز می‌کرد. انگشتری زیبایی در دست داشت. چشمم را گرفته بود. چند بار از او خواستم که انگشتری‌اش را به من یادگاری بدهد؛ اما نداد! یک مرخصی ده روزه‌ای گرفته بودم، که برای خداحافظی سراغ «عبدالله» رفتم. او از من خواست که ساعت شش بعدازظهر نزدش بروم. شب که شد، سراغش رفتم. دیدم با چهره‌ای مظلومانه نشسته و به من نگاه می‌کند. دستش را به طرف من دراز کرد و گفت: «بیا این انگشتری مرا به یادگار نزد خودت نگه‌دار!» گفتم: «چه طور شده که تو راضی شدی از این انگشتری دل بکنی؟» گفت: «من دارم به «جزیره» می‌روم و احساس می‌کنم که دیگر برنمی‌گردم! تو این انگشتری را بگیر و نزد خودت به یادگار نگه‌دار.» خنده‌کنان از او خداحافظی کردم و عازم مرخصی شدم. دُرست پنج روز بعد، پسرعمویم از «تعاون سپاه» زنگ زد و گفت: «از «عبدالله» چه خبر؟» یاد حرف‌های «عبدالله» افتادم و به شوخی گفتم: «عبدالله» دیگر بر نمی‌گردد!» او هم که فکر می‌کرد من از ماجرا با خبرم، گفت: «پس تو هم خبر داری؟» گفتم: «کدام خبر؟» گفت: «شهید شدن «عبدالله»!» ..