عنوان
در حال دریافت تصویر  ... مانع رفتن من نشوید!
یک روز همه ی اهل خانواده نشسته بودیم دور سفره و در حال خوردن نهار بودیم، مصطفی هم که اخیراً پایش در جبهه مجروح شده بود سرش را پایین انداخته بود و در حال خوردن غذا بود که آهسته به من گفت: ‌پدر ما با اجازه شما بعدازظهر می‌خواهیم برویم منطقه. گفتم: شما برای چی، محسن برادرت که شهید شده است، مسعود هم که جبهه است. من هم که باید سرکار بروم، تو نباید بروی ...
در حال دریافت تصویر  ... سه همکلاسی مهربان
سال 1364 بود و بچه ها، همه برای اعزام آماده بودند، عملیات والفجر 8 در پی بود و عاشقان حرم امام حسین (ع) سر از پا نمی شناختند. علیرضا جوادی، امیر جوادی و ابراهیم نوری زاده، هم کلاسی های مهربانی بودند که همیشه با هم و در کنار هم بودند. آن روز ما از سپاه قزوین اعزام شدیم به لشگر عاشورا، عملیات والفجر 8 آغاز شد و ابراهیم و امیر هر دو با کلاس درس و ...
در حال دریافت تصویر  ... اتاق کفار!
در اردوگاه ما یک اتاقی بود که معروف به اتاق کفار بود، توی این اتاق 10 نفر از افراد شرور را نگه-داری می¬کردند که نظامی و رزمنده بودند، بلکه از ایرانیانی بودند که در جریان اشغال شهرها دستگیر و اسیر شده بودند. شاید به جرأت می¬توانم بگویم که همه اسرا از اینها وحشت داشتند و حتی می¬¬ترسیدند که به کنار سلول آنها بروند. این 10 نفر هیچ اعتقادی به اسلام و ق ...
در حال دریافت تصویر  ... اگر برگشتم!
سردار رشید اسلام، شهید رضا حسن¬پور، معاون سردار مهدی زین¬الدین و جانشین فرمانده لشگر 17 علی¬بن¬ابیطالب(ع) بود و همزمان برادرش محسن هم توی سپاه فعالیت داشت. آن روز هر دو با هم در حال اعزام بودند. توی حیاط سپاه بودم که پدر بزرگوارشان را دیدم. گفتم: حاج مسلم بچه¬هات هر دو دارند می¬روند جبهه، دست تنها نمی¬شوی، کارها را کی برات انجام می¬دهد؟ گفت: خدا ...
در حال دریافت تصویر  ... حجله دامادی!
سعید قنبری که به جبهه رفت، نامزدش همکار ما در واحد تعاون سپاه پاسداران بود و هر روز به همراه چند تن از خواهرها به خانه¬ی شهدا می¬رفتند تا با خانواده¬ها دیدار داشته باشند. ایشان هر وقت که عملیاتی می¬شد، به واحد مربوطه مراجعه کرده و اسامی مجروحین را هم می-گرفتند که برای عیادت از آنها و خانواده¬هایشان مراجعه نمایند. آن سال عملیات آغاز شده بود و بچه¬ ...
 

<2345678910>