در حال دریافت تصویر  ...
نام غلام رضا خلج
محل تولد تاکستان - علنقیه


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر اسدالهی
محل تولد تاکستان - دولت آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر صالحی
محل تولد آبیک - خطایان


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین آجورلو
محل تولد آوج - کلنجین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی شعبانی
محل شهادت سوسنگرد


در حال دریافت تصویر  ...
نام منصور زارعی
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد علی ملک پورقزوینی
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام ناصر مهری
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام ذبیح الله طاهرخانی
محل شهادت جاده بروجرد - خرم آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام حبیب الله محمد بیگی سلخوری
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام جواد مهجور
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد علی باغ خانی
محل شهادت فکه - چمسری


در حال دریافت تصویر  ...
نام بیت الله رحیمی
محل شهادت کوشک طلایی


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی کریمی
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام قربان علی میرزایی
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام یحیی معصومی
محل شهادت اشنویه


در حال دریافت تصویر  ...
نام مرتضی اسفندیاری
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام داود توکلی
محل شهادت خرمشهر



یک خاطره شهید  علی اکبر مسگری


به طرف تانک رفت

یوسف مسگری، برادر شهید علی اکبرمسگری: در منطقه ی عملیاتی فاو مسئوولیت پیک گردان را بعهده داشتم، یک روز یکی از رزمندگان اصفهانی که سراغ مرا از خیلی ها گرفته بود، به سراغم آمد و گفت: شما برادر شهید مسگری هستید. گفتم: بله، چطور؟ گفت: من فرمانده ی دسته ای هستم که اخوی شما نیروی من بود و شهادت عجیبی داشت. او ادامه داد: در حال عملیات بودیم که پای اخوی شما تیر خورد، شب بود و همه جا تاریک، امدادگر را صدا کردم تا پایش را ببندد. تیر در بالای زانویش خورده بود، اما چون خون پایش به پایین جاری شده بود، امدادگر به جای زانو، قسمت پایین زانوی او را با تخته بسته بود، بچه های دیگر رسیدند و وسایل او را از بدنش جدا کردند تا سبک شده و سپس به او گفته بودند برگردد عقب. نزدیکی های کارخانه نمک بودیم، درگیری ها با دشمن شدید شده بود، ما با نفر و آنها با تانک به میدان آمده بودند. بچه های ما با اسلحه ی کلاش و ژ۳ شلیک می کردند و آنها با گلوله های توپ و تانک جواب می دادند. در همین حال و به دلیل شدت حملات بعثی ها، بخصوص یکی از تانکها که به شدت بچه ها را به گلوله بسته بود، گفتم یکی از بچه ها برود و ترتیب خدمه ی آن تانک را بدهد. منتظر بودم که چه کسی این کار را انجام می دهد، با کمال ناباوری برادرت که لنگ لنگان داشت به سمت پشت جبهه می رفت، برگشت و به طرف تانک رفت. او بدون اینکه ببیند ما قبول می کنیم یا نه، به بالای تانک رفت و ترتیب خدمه ی تانکی را که بچه ها ی ما را به گلوله بسته بود، داد. اما در همان لحظه، از تانک بعدی او را به رگبار بستند که از روی تانک به زمین افتاد، او در همین حال کمی بلند شد و گفت: یا ابوالفضل (ع) و سپس به شهادت رسید.