سرهنگ عبدالمجید طیب: سال ۱۳۶۶ که به مکه مشرف شدم ،عضو کاروانی بودم که قرار بود شهید بابایی هم با آن کاروان اعزام شود ؛ ولی ایشان نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند:
« بودن من در جبهه ثوابش از حج بیشتر است »
در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای روز عرفه بود و حجاج میگریستند ، من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد . ناگهان دیدم شهید بابایی که با لباس احرام در حال گریستن است . ازخود پرسیدم که ایشان کی تشریف آوردهاند ؟! کی محرم شدهاند و خودشان را به عرفات رساندهاند . در این فکر بودم که نکند اشتباه کرده باشم . خواستم مطمئن شوم . دوباره نگاهم را به همان گوشه چادر انداختم تا ایشان را ببینم ولی این بار جای او را خالی دیدم .
این موضوع را به هیچ کس نگفتم ؛ چون میپنداشتم اشتباه کردهام .
وقتی مناسک در عرفات و منا تمام شد و به مکه برگشتم ، از شهادت تیمسار بابایی با خبر شدم . در روز سوم شهادت ایشان ، در کاروان ما مجلس بزرگداشتی بر پا شد و در آنجا از زبان روحانی کاروان شنیدم که غیر از من تیمسار دادپی هم بابایی را درمکه دیده بود . همه دریافتیم که رتبه و مقام شهید بابایی باعث شده بود تا خداوند فرشتهای را به شکل آن شهید ، مأمور کند تا به نیابت از او مناسک حج را به جا آورد .