راضیه کرمی، همسر شهید: سال ۷۵، توسط «بنیاد شهید انقلاب اسلامی قزوین»، به اتفاق همسران شهدا به «مشهد» رفتیم. در «مشهد» برای خودم یک انگشتری «نقره» با نگینهای فیروزهای خریدم و همیشه آن را هنگام نماز و دعا به یاد «قربانعلی» همسر شهیدم ـ به انگشتم میانداختم.
چند سالی گذشت. شبی همسرم را در خواب دیدم. به من گفت: «دلم برای شما و دخترم خیلی تنگ شده است.»
در پاسخش گفتم: «من چه کاری میتوانم برایت انجام دهم.»
گفت: «یک هدیه و یادگاری بده که پیشم باشد.»
از خواب بیدار شدم. از طرفی خوشحال بودم که همسرم را در خواب دیدم و از طرفی هم ناراحت، که ای کاش این انگشتری را به او میدادم.
از آن روز به بعد، شبها پس از اقامهی نماز و دعا و خواندن «زیارت عاشورا»، انگشتری را از دستم در آورده و هنگام خواب، پشت قاب عکس همسرم میگذاشتم.
یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم انگشتری نیست! روزها ناراحت و نگران بودم؛ چون هر وقت جای خالی انگشتری را میدیدم، یاد حرفهای همسرم می افتادم و حسابی دلگیر میشدم.
شبی با ناراحتی خوابیدم. در عالم رؤیا مجدداً همسرم را دیدم. او وقتی مرا در آن حال و هوا دید، گفت: «چرا اینقدر ناراحتی؟»
گفتم: «چند روزی است که انگشتریام را گم کردهام.»
همسرم با لبخندی که بر لب داشت، گفت: «انگشتریات پیش من است و من هم یکی از نگینهای فیروزهای آن را عوض کرده و به جای آن یک نگین سبز خوشگل انداختهام، تا از طرف من به یادگار داشته باشی!»
باورم نمیشد. از خواب بیدار شدم و برخاستم و به سراغ قاب عکس رفتم. با بهت و حیرت دیدم که انگشتری ـ با همان نشانههایی که همسر شهیدم داده بود ـ در جای خودش قرار دارد.
هنوز هم که هست از آن انگشتری یادگاری، با جانم محافظت میکنم.