بر روی سنگ قبرم نوشته شود:
مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال
شهید بسیجی، علی قاریان پور، آنقدر سریع آمد و رفت که چشمان خیلی ها در راهش باز ماند، چشمهایی که هنوز اشكهای ممتدش در سینه زنی ها برای آقا امام حسین (ع) و میدان داریهایش را که گاهی به بیهوشی در راه مقتدایش منتهی می شد را نميشود فراموش کرد.
او در کمال صداقت و عاشقانه در بخشی از وصیت نامه اش نوشت: "اگر جنازه ام به دست شما رسید و برای دیدنم آمدید، با چادرسفید بیایید که انگار به عروسی عزیز خود می روید و در روز تشییع جنازه هم با چادر سفید باشید که انگار عزیز خود را به حجله دامادی می برید.
در پشت جنازه ام شعارهای حسین حسین و یا مهدی بدهید که آقایم شب اول قبر به داد من روسیاه برسد.
یک شاخه گل سرخ و یک قطعه عکس امام را در قبرم بگذارید تا آنها را به آقا و مولایم حسین (ع) بدهم، اگر چه نمی دانم در آن لحظه چه بگویم.
و اگر می شود یک مقدار خاک کربلا در قبرم بگذارید و جنازه ام را نیمه شب دفن کنید و بروید ببینید که چرا فاطمه (س) به علی(ع) فرمودند که مرا نیمه ی شب دفن کن!
و چون همه ی ما از خاک آمده ایم و به خاک بر میگردیم، بر روی سنگ قبرم نوشته شود: «مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال».
و در آخر دوست دارم در آخرین لحظه زندگی، لب تشنه از دنیا بروم."
مگر من شهید می شوم؟
و اما شهید زنده، رزمنده ی دلاور، حسین فریدی در خصوص چگونگی شهادت او می گوید:
در عملیات کربلای ۵، معاون گروهان محسن برکابی بودم، دسته های ۱ و ۲ گروهان از جلو در حال حرکت بود که اول بسم ا... ۲ تیر دشمن به برکابی خورد و او مجروح شد، کمی که جلو تر رفتیم گلوله های دوشکای دشمن جفت پاهای معصومی را نشانه گرفت و او هم به زمین افتاد و ما ماندیم و گروهی از بچه ها از جمله: قاریانپور، خسروی، اللهیاری، حسنی، امیر عبادی، جواد حضرتی، عبدی، سید حسینی و تعدادی دیگر.
آن دو نفر که جلوی دسته بودند، تیر خورده و افتادند. ما زدیم داخل کانال عراقی ها و در در حالی که رزمندگان شمالی در سمت چپ ما مستقر بودند، ما تصمیم داشتیم همچنان پیش روی کرده تا به لشکر خراسان ملحق شویم.
ما همچنان کانال را پاکسازی کرده و پیشروی می کردیم. داخل کانال پر از جنازه های سربازان عراقی بود و ما مجبور بودیم که از روی جنازه ها حرکت کنیم، البته در بین آنها پیکر مطهر شهدا و مجروحین ما نیز قرار داشت. کمی جلوتر که رفتیم تیر مستقیم یکی از عراقی ها به اللهیاری و خسروی اصابت کرد و آنها هم به زمین افتادند، اما هنوز تیربار عراقی کار می کرد که مظفری آرپی جی اش را مسلح کرده و رفت روی خاکریز ایستاد و در حالی که از همه جا تیر به روی ما روانه بود، بلند ایستاد و با اولین شلیک گلوله آرپی چی، سنگر تیربار و خود عراقی را منهدم ساخت و با آمدن پایین بلافاصله حرکت به جلو و پاکسازی کانال از دشمنان را ادامه دادیم، وضعیت در داخل کانال طوری بود که امکان توقف حتی برای یک ثانیه هم نبود و بایستی سریع عمل می کردیم تا بیشتر از این بچه هایمان شهید و زخمی نشوند و هم بتوانیم دشمنان بیشتری را از پای درآوریم، آن هم دشمنانی که با انواع سلاح ها، تا آخرین گلوله هایشان در مقابل ما ایستاده بودند.
پیشروی ما ادامه داشت تا اینکه تیر دیگری از دشمن به علی قاریانپور خورد و او هم به زمین افتاد، امکان ایستادن و رسیدگی به حال او را نداشتیم، چون اگر لحظه ای از دشمن غافل می شدیم، تلفات بیشتری می دادیم.
پیشروی را ادامه داده و تا نبش کانال به جلو رفتیم، آنجا آخرین خاکریز بود و پر از جنازه عراقی و مجروح بود که حتی در آخرین نفس های خود سعی می کردند، آخرین تیرهایشان را هم روانه ما بکنند، وقتی از کشته شدن همهی آنها اطمینان حاصل کردیم، امیر عبادی گفت: حسین، علی افتاده و از او خون زیادی می رود.
او که این حرف را زد به سراغ علی رفتیم، علی افتاده و خون اطراف او را گرفته بود، دستم را بردم زیر پيكر علی که او را بلند کرده و به عقب ببریم ولی به قدری از بدنش خون خارج شده بود که از دستانم لیز خورد و به زمین افتاد.
تصمیم گرفتیم هر طور شده او را به عقب منتقل کنیم. گفتم پلاکش را بردارم، همین کار را هم کردم، پلاکش را که از گردنش در آوردم، علی گفت: چرا پلاکم را در می آوری، مگر من شهید می شوم؟
گفتم: نه، دیدم پلاک گردنت را اذیت می کند، به خاطر همین برداشتم. محمد باریک بین که همراه ما بود با وسایلی که داشت زخم علی را بست و او را فرستادیم عقب که زیر دست و پاها نماند. اما او قبل از رسیدن به درمانگاه به شهادت رسیده بود.
و امروز مشتاقان بسیاری از سراسر کشور برای میثاق با این شهید در گلزار شهدای قزوین حضور می یابند. حسن شكيب زاده