خدیجه شیخ سلیمانی، مادر شهید علی اکبر رفیعی مجد: پسرم، اکبر، امام را خیلی دوست داشت، عکس بزرگ او را در اتاق نصب کرده بود، من هم هر وقت که دلم برای اکبر تنگ می شد، با عکس امام درد و دل می کردم.
یادم هست زمانی که امام به خاطر ناراحتی قلبی در بیمارستان بستری بود، مدت زیادی بود که از اکبر خبری نداشتیم، دلم خیلی بی تابی می کرد، آن روز جلوی عکس امام زانو زدم و در حالیکه اشک می ریختم، امام را چندین بار به جدش قسم دادم و گفتم: آقا تو سید هستی، من چند ماه است که پسرم را ندیده ام و از او خبری ندارم، من پسرم را از تو می خواهم…
من همینطور که داشتم با امام درد دل می کردم، صدای زنگ منزلمان را زدند، رفتم جلوی در، پسر همسایه بود، گفت: حاج خانم زود بیا، اکبر پشت خط است، ما آن موقع تلفن نداشتیم، رفتم منزل همسایه و گوشی را برداشتیم، مرتب قربان صدقه ی پسرم می رفتم، از او التماس کردم که حداقل چند روز بیاید مرخصی، اکبر گفت: مادر جان فعلا نمی توانم بیایم، عملیات داشتیم و تازه از خط آمده ام که بروم حمام و سر راه به دلم افتاد که زنگی برای شما بزنم.
آن روز گذشت، فردا شب هنگام خوردن شام، دوباره زنگ خانه به صدا در آمد، رفتم و در را باز کردم، با کمال ناباوری دیدم اکبر است، من در میان ذوق و شادی خودم و بقیه ی افراد خانواده گفتم: ای کلک تو که گفتی مرخصی نمی دهند.
گفت: بخدا مامان جان، اصلا قرار نبود به کسی مرخصی بدهند، اما نمی دانم چطور شد که همانروز که تلفن را قطع کردم و برگشتم، فرمانده مان مرا صدا کرد و گفت: بیا یک ۲۴ ساعت مرخصی بگیر و برو مادرت را ببین و زود برگرد.