در حال دریافت تصویر  ...
نام نصرت الله مصطفی
محل تولد بوئین زهرا - آب باریک


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسن کریمی رحمانی
محل تولد تاکستان


در حال دریافت تصویر  ...
نام یدالله اکبرشاهی
محل تولد قزوین - رشتقون


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسن تدین
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علمدار طاهرخانی
محل تولد تاکستان


در حال دریافت تصویر  ...
نام قمقام لشکری
محل تولد تاکستان - ضیاء آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی رحمانی
محل تولد تاکستان


در حال دریافت تصویر  ...
نام مجتبی رشوند
محل تولد قزوین - تنوره-بخش رودبار الموت


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اصغر مافی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین علی محمدی
محل تولد قزوین - موشقین


در حال دریافت تصویر  ...
نام عبدالله عالمی
محل تولد قزوین - بهرام آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام قنبر غلامی
محل تولد قزوین - ویار-بخش رودبار شهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام محرم رحمانی
محل تولد تاکستان


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد بابا
محل تولد تاکستان - دیال آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام قربان کرمی
محل تولد بوئین زهرا - شال


در حال دریافت تصویر  ...
نام مسعود سخاوت دوست
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر ناصرپور
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام منصور کشاورز باحقیقت
محل تولد قزوین - سیاهپوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد ملک محمدی
محل شهادت اهواز


در حال دریافت تصویر  ...
نام مهدی قبادی
محل شهادت بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام وهب ارجینی
محل شهادت مهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسن نوروزی فهیم
محل شهادت قلاویزان


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمود رضایی
محل شهادت پاسگاه زید


در حال دریافت تصویر  ...
نام ذبیح الله دودانگه
محل شهادت قلاویزان


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد محمدخانی
محل شهادت ام الرصاص



یک خاطره شهید  عباس بابایی


هدیه به پایگاه اصفهان

حسن دوشن: یک شب همراه با عباس به قصد دیدار با آیت الله صدوقی از اصفهان به یزد می رفتیم. پس از چهار ساعت رانندگی، سرانجام به یزد رسیدیم و بی درنگ به منزل آیت الله صدوقی رفتیم. با کمال شگفتی ایشان را در مقابل در منزل دیدیم. عباس سلام کرد و خواست دست آقا را ببوسد که ایشان عباس را در آغوش گرفتند و لحظاتی بعد هم سر عباس را بر روی سینه گذاشتند و گفتند: ـ آقای بابایی! می دانستم که شما تشریف می آورید. عباس گفت: حاج آقا ما خدمتگزار شما هستیم. همگی به داخل منزل رفتیم، تعدادی از اطرافیان آیت الله صدوقی در داخل اتاق حضور داشتند. عباس با حاج آقا صحبتهای زیادی کردند؛ ولی آن مقدار که من متوجه شدم صحبت درباره کارگران پایگاه و افراد بی بضاعت و نبودن بودجه کافی برای آنان بود. زمان خداحافظی که فرا رسید، حاج آقا سوئیچ سواری پیکان را در مقابل عباس گذاشتند و گفتند: ـ این هم مال شماست؛ گر چه در مقایسه با زحمات شما در طول جنگ ناقابل است. عباس گفت: ـ حاج آقا! ما اگر کاری کرده ایم وظیفة ما بوده؛ در ثانی من احتیاج به ماشین ندارم. آن زمان عباس یک ماشین دوج اوراق داشت که هر روز در تعمیرگاه بود. حاج آقا گفتند: ـ شنیده ام که خلبانان پایگاه ماشین گرفته اند؛ ولی شما نگرفته اید. حالا من می خواهم این ماشین را به شما بدهم. عباس گفت: ـ نمی خواهم دست شما را رد کنم، ولی شما لطف بفرمائید و این ماشین را به پایگاه هدیه کنید؛ آن وقت ما هم سوار آن خواهیم شد. حاج آقا فرمودند: آقای بابایی! پایگاه خودش سهمیه ماشین دارد. این ماشین برای شماست. عباس در حالی که سر به زیر انداخت بود، گفت: ـ مرا ببخشید؛ اگر ماشین را به پایگاه هدیه کنید من بیشتر خوشحال می شوم. حاج آقا گفتند: ـ حالا که شما اصرار دارید، من این ماشین را به پایگاه هدیه می کنم