مهدی کیامیری: آن روز، ما با هر مصیبتی که بود، از رود خروشان «اروند» عبور کردیم و قایقمان میان سیمهای خاردار و «خورشیدی»ها به گل نشست و یکایک دلیرمردان بسیجی با عبور از گل و لای، خودشان را به خاکریزهای فتح شده رساندند، تا سرود مردان آفتاب را سر دهند.
وقتی به کنار خاکریز رسیدم، هنوز جنازهی «حسن»ـ که تیری به قلبش خورده بود ـ روی زمین افتاده بود و شبنمهای شبشکن بهاری، بر رخسارهاش نشسته بودند. گویی ستارهای از آسمان فرو افتاده و در زمین سُکنی گزیده است.
در کنار سیمخاردارها، جنازهی دلاور جبههها، شهید «تیموریان» نیز به چشم میخورد، که هنگام باز کردن معبر، تیری به سرش خورده بود و برای این که معبر لو نرود و تلفات بیشتری ندهیم، خودش را زیر آب نگه داشته بود، تا بر سر پیمانش باقی بماند.
دیگر شب شده بود. برای حملهای به خفاشان بعثی آماده شدیم و شبشکنان با کولهباری از تقوا و ایمان به سوی شکار «تانک»های پوشالی پیش میرفتند. یکی ذکر میگفت؛ یکی ادعیه میخواند و دیگری با سکوتی عمیق، در اندیشهی آیندهای نه چندان دور غوطهور بود.
با درگیری تانکها و «آرپیجی»زنها، شیپور جنگ نواخته و مرد از نامرد مشخص شد. روبهصفتان بعثی ـ که یارای مقابله با دلیرمردان بیشهی اسلام را نداشتند ـ با جا گذاشتن تانکها و خودروهای بسیار خود، پا به فرار گذاشتند.