کبری آقاعلی، همسر شهید: ما در روستا زندگی می کردیم۱۷ ساله بودم، که خواستگارهای مختلفی برایم می آمدند و من همیشه در تصوراتم فکر می کردم که با یک رزمنده ای ازدواج می کنم که بعدها شهید می شود.
یکی از روزها خانواده دوست برادرم به خواستگاری ام آمدند، اتفاقاً او رزمنده بود و ما نامزد شدیم، ۴۰روز نامزدی ما طول کشید و من هیچ گاه او را در این مدت ندیده بودم، روز ازدواجمان اولین باری که قرار بود او را ببینم خیلی استرس داشتم و دوست داشتم بدانم که قیافه اش چه شکلی است؟
و آن روز همین که او را دیدم خوشحال شدم، چرا که خیلی قیافه دوست داشتنی و مهربانی داشت.
البته اگر چه زندگی مشترک ما دو سال هم طول نکشید، ولی من هنوز نتوانسته ام او را فراموش کنم و با خاطراتش زندگی می کنم و بعد از او هم هیچ گاه تصمیم نگرفتم که ازدواج کنم.