در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر قاسم زاده
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام نظر علی شعبانی
محل تولد قزوین - یوج


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین محمدی
محل تولد تاکستان


در حال دریافت تصویر  ...
نام مهدی نانکلی
محل تولد قزوین - جنت آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام احمد کریمی
محل تولد بوئین زهرا - چسکین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی سعیدی
محل تولد تاکستان - ضیاء آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اسفندیاری نوزاد فرد
محل شهادت قزوین - پادگان خاتم الانبیا


در حال دریافت تصویر  ...
نام عباس حیدری
محل شهادت مریوان


در حال دریافت تصویر  ...
نام خلیل عزتی کلام سر
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام اسدالله بابایی
محل شهادت حاج عمران


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی رحمن نیاغی
محل شهادت دشت توتمان مریوان


در حال دریافت تصویر  ...
نام طاهر ورسه
محل شهادت شوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام حمید غلام رضایی
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام ناصر افشاری
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام رحمت الله مهدی بیگی
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابراهیم عبدلی
محل شهادت مهاباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین ظاهری
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام گل محمد کیان
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام جعفر سوهیل
محل شهادت فاو



یک خاطره شهید  مسیب مرادی کشمرزی


مصیب،خستگي را خسته كرد!

حسن شکیب زاده: مصیب مرادی، یکی از همین یادگاران بی نام و نشان ۸ سال دفاع مقدس بود که نه تنها ما، بلکه خانواده اش هم که از همه به او نزدیک تر بودند او را نشناخته بودند. لابد می گویید، چطور؟ سال ۸۴،مصیب که شهید شد، به دنبال جمع آوری آثار و تصاویر شهید بودیم، خانواده اش گفتند: یک حلقه فیلم به ما داده اند که مربوط میشود به فعالیت های مصیب و راستش اینکه خودمان هم هنوز آن را ندیده ایم. فیلم را گرفتم، هندی کم بود، دادم به سی دی تبدیل کردند، گذاشتم توی کامپیوتر و لم دادم که ببینم. موضوع فیلم آخرین روزهای ماموریت مصیب در غرب کشور بود، او را در حال خنثی کردن مین های به جای مانده از زنگارهای دل های سیاهدلانی بود که با تمام توان و امکانات آمده بودند تا نسلی به نام امام خمینی(س) و انقلاب در منطقه پا نگیرد. قرار بوده به آخرین روستایی که در دوردست های غرب کشور از نعمت روشنایی ظاهری برخوردار نبودند، برق رسانی کنند، اما وزارت نیرو اعلام کرده بود که به دلیل آلوده بودن مسیر به مین های دشمن، این امکان وجود ندارد، اتفاقا قرعه هم به نام مصیب افتاده است که مین ها را خنثی کند. دوربین در حال حرکت است، از نوع کار مصیب فیلم می گیرد که یکی یکی مین ها را پیدا و سپس خنثی می کند، آنگاه همه ی مین های خنثی شده را داخل گودالی می ریزد و سپس انفجار تا هیچ اثر دیگری از مکر حیله گرها و دسیسه ی متجاوزین نماند. در همه ی لحظاتی که فیلمبرداری شده بود، اگر از قبل مصیب را ندیده باشی نمی شناسی اش، کلاه لبه داری به سر گذاشته و لبه اش را هم آنقدر پایین کشیده است که انگار هنوز هم نمی خواهد کسی ببیند و یا بفهمد که او مشغول چه کاری است. مین ها منفجر می شوند و مصیب نفسی می کشد و گرد و خاک لباس هایش را می گیرد که برود... فیلمبردار صدایش می کند: حاج آقا خودتان را معرفی کنید و بگویید که چه کار می کردید؟ مصیب سرش را کمی بلند می کند و می گوید: خودتان که دیدید و دوباره به راهش ادامه می دهد. فیلمبردار می پرسد: پیامی، حرفی، کلامی نداری که بگویی؟ مصیب بر می گردد و می گوید: می شود یک حلقه از این فیلمی که گرفته ای به من بدهی؟ فیلمبردار می گوید: چرا می شود، اما باید کپی کنم و بعدا برایت بفرستم، اما بگو که فیلم را برای چه می خواهی؟ و مصیب می گوید: میخواهم ببرم خانه تا اهل منزل ببینند که من کارم توی جبهه ها چیست و چه می کنم.....؟ .... مصیب این را که گفت اشگ ام را درآورد، به فکر فرو رفتم که چگونه است که رزمنده ای با شهید چمران، یعنی درست روزهای اولیه ی جنگ به جبهه ها رفته است و پس از پایان جنگ نیز کارش خنثی کردن مین های بجا مانده در سراسر خطوط جنگی است، اما احساس می کند که هنوز خانواده اش نمی دانند که او چه کرده و چه می کند؟