در حال دریافت تصویر  ...
نام غلام رضا خلج
محل تولد تاکستان - علنقیه


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر اسدالهی
محل تولد تاکستان - دولت آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر صالحی
محل تولد آبیک - خطایان


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین آجورلو
محل تولد آوج - کلنجین


در حال دریافت تصویر  ...
نام جواد مهجور
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد علی باغ خانی
محل شهادت فکه - چمسری


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی شعبانی
محل شهادت سوسنگرد


در حال دریافت تصویر  ...
نام منصور زارعی
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد علی ملک پورقزوینی
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام ناصر مهری
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام ذبیح الله طاهرخانی
محل شهادت جاده بروجرد - خرم آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام حبیب الله محمد بیگی سلخوری
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام داود توکلی
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام بیت الله رحیمی
محل شهادت کوشک طلایی


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی کریمی
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام قربان علی میرزایی
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام یحیی معصومی
محل شهادت اشنویه


در حال دریافت تصویر  ...
نام مرتضی اسفندیاری
محل شهادت خرمشهر



یک خاطره شهید  علی اصغر جمشیدی


علی اصغر اولین شهید قزوین از کردستان

حاج آقا مهجور: در سال ۵۸ علی اصغر مسؤولیت جهاد کشاوزی بویین زهرا را بر عهده داشت، مدت کوتاهی بود که به جهاد قزوین منتقل شده بود و از کارشکنی برخی افراد در انجام امور ناراحت به نظر می رسد. یک روز به نزد من آمد و گفت: باید مرا همراه خود به منطقه ببری، من ابتدا مخالفت کردم، چون به وجودش در جهاد بیشتر احتیاج بود، ولی او همواره اصرار می کرد که به جبهه برود. سرانجام هم من با پیشنهاد بعضی از دوستان با اعزام وی به منطقه موافقت کرده و به شوخی به او گفتم: شرط بردن تو به جبهه این است که آنجا برایمان دعای کمیل بخوانی و ایشان هم قبول کرد. صبح روز ۵ شنبه بود که از قزوین به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. طی مسیر او مرتب با خواندن دعا و قرآن حال معنوی خاصی به ما داده بود به طوری که همه را شیفته خود ساخته بود. چند بار به او گفتم: بابا حالا یه چیزی گفتیم، کمی هم حرف بزن و از خودت بگو. ولی او در جوابم گفت: اینجا فقط باید به خدا وصل شد. شب جمعه که به منطقه رسیدیم، اولین دعای کمل را توی سنگر خواند در حالی که سر و رویش را با چفیه پوشانیده بود تا کسی متوجه نشود او کیست که دعای کمیل را با شیوایی و سوز و حال خاصی می خواند. او پس از خواندن دعای کمیل تا اذان صبح مشغول راز و نیاز با خداوند و خواندن دعا و نماز شد. صبح روز جمعه نیروها را به خط کرده و تقسیم کار نمودیم. آن هم در شرایطی که عراق به شدت منطقه سرپل ذهاب را زیر آتش گرفته بود. پس از تقسیم رزمندگان، علی اصغر و ۳ نفر دیگر از دوستان را در قسمت تدارکات مشغول کردیم که آنها هم چادر حود را کمی دورتر از چادر بقیه در لا به لای درختها مستقر نموده و همه مشغول کارهای خود شدند. ساعت تقریباً ۴ بعدازظهر بود که یک خمپاره دشمن به وسط چادر تدارکات اصابت کرد، من بلافاصله بیرون پریدم. وقتی گرد و خاک خوابید به محل رفتیم و باکمال تأسف دیدم همه ی بچه های تدارکات پناه گرفته و سالم هستند، به جز علی اصغر که انگار خداوند از بین بقیه او را گلچین کرده بود. علی اصغر را دیدم که به روی زمین و در میان خون و گرد و خاک، غوطه ور است، به سراغش رفتم، ترکش خمپاره به چشم و سر او صابت کرده و به فیض شهادت نایل گردیده بود، در حالیکه از زمان ورود علی اصغر به منطقه تا شهادت او فقط ۴۸ ساعت گذشته بود که او با دستی پر و ما با دستی خالی به شهر برگشتیم. من آن روز پیکر مطهر علی اصغر، که اولین شهید قزوین از منطقه کردستان بود را با ماشین خودم به قزوین آوردم و به عنوان دومین شهید شهرمان مردم او را با شکوه خاصی تشییع و سپس به خاک سپردند.