در حال دریافت تصویر  ...
نام هادی مهدی پور
محل تولد قزوین - شریف آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید محسن طباطبایی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی غیاثوند
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام مجتبی اسدالهی
محل تولد تاکستان - دولت آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام حبیب الله معروفی
محل تولد تاکستان - حیدریه


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید مصطفی یگانگی
محل تولد کاظمین


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد کیانی انبوهی
محل تولد قزوین - انبوه


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید نصرالدین حسینی زیارانی
محل تولد تهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام حمید اعرابی
محل شهادت قزوین - خ پادگان


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابوالقاسم گروسی ها
محل شهادت قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین بابایی
محل شهادت کرخه نور


در حال دریافت تصویر  ...
نام امیر اره ساز
محل شهادت قزوین - خ پادگان


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد رضا عباسی
محل شهادت قزوین - خیابان سپه (شهربانی)


در حال دریافت تصویر  ...
نام زهرا کلانتری یکتا
محل شهادت قزوین - خ پادگان


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسن حفاری
محل شهادت قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد مجدی
محل شهادت عین خوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام افسر عباسی شهرکی
محل شهادت قزوین - خ پادگان



یک خاطره شهید  عین الله سعیدی


عصرانه خونین

هم رزم شهید، محمد برهانی: پانزده روز از ازدواج «سعیدی» می‌گذشت؛ اما گویا به او الهام شده بود که باید به جبهه‌ برود. ساعت ۴ بعدازظهر یکی از روزهای بهار، همراه ۱۲ تن از هم‌رزمان در وقت استراحت و در محل خدمت، پایگاهی در منطقه‌ی «سیاحومه»ی «بانه»ی «کردستان»، مشغول بازی «فوتبال» بودیم. در همین هنگام دو روستایی به ما نزدیک شده و مشغول سلام و احوال‌پرسی شدند. دو نفر دیگر هم در فاصله‌ی ۲۰۰ ـ ۳۰۰ متری ما مشغول کشاورزی بودند. آن دو نفر پس از سلام و احوال‌پرسی، به طرف کشاورزان حرکت کردند. دقایقی بعد دیدیم که سفره‌ای را دارند روی زمین پهن می‌کنند. ما به گمان این که می‌خواهند عصرانه‌ای بخورند، به این موضوع توجه‌ای نکردیم و دوباره مشغول بازی شدیم، که صدای رگبار اسلحه‌های آن‌ها همه ما را به وحشت انداخت. همه وحشت‌زده روی زمین دراز کشیدیم؛ اما «سعیدی» یک آن از جایش بلند شد و خود را به اسلحه‌خانه رساند و اسلحه‌اش را برداشت. هر لحظه به تعداد آن‌ها، که از اعضای حزب «کومله» بودند، اضافه می‌شد. «سعیدی» را دیدم که اسلحه به دست، برای نجات ما به سمت‌شان داشت شلیک می‌کرد. نفس ضد انقلاب را بریده بود؛ اما، ناگهان نقش بر زمین شد و افتاد. خودم را هر طور بود بالای سرش رساندم. بدنش سالم بود. سرش را روی زانویم گذاشتم، که یک آن متوجه شدم تیر به دهانش خورده و از پشت سر خارج شده است.