خمپاره در سنگر تدارکات!
اینجا منطقه پاسگاه زید و بعد از عملیات والفجر مقدماتی است، منطقهای که ما حدود 4 ماه در آن مستقر بودیم، گردان ما، یعنی گردان حضرت رسول(ص)، حدود 3 کیلومتر از خط را تحت پوشش داشت و نیروهایش در آن مستقر بودند.
با توجه به اینکه بنده فرمانده گردان بودم، مرتب در حال حرکت بوده و مسیر و نیروها را کنترل میکردم.
هیچ وقت یادم نمیرود که در عملیات والفجر مقدماتی، دشمن که متوجه عملیات ما شده بود، شروع کرد به بمباران منطقه، در همین حال یک خمپاره 120 به سنگر تدارکاتی ما اثابت کرد، به طوری که تمام کمپوتها و کنسروها را تکه تکه کرده و مواد غذایی درون آنها به بیرون ریخته بود. آقای صالحی به محض دیدن این صحنه بلند فریاد زد: ای کاش این خمپاره به قلب من میخورد!
بچهها وقتی این صحنه را دیدند، روحیهی خوبی گرفتند، درست چند دقیقه بعد یک تیر به گردن یکی از رزمندگان خورد که ایشان هم فوراً دستش را روی گردنش گذاشت تا مبادا روحیه ما تضعیف شود و فریاد زد: برای سلامتی امام، بلندصلوات بفرست.
فصیحی رامندی
منبع: کتاب ماندگاران/حسن شکیب زاده