حجله دامادی!


در حال دریافت تصویر  ...


سعید قنبری که به جبهه رفت، نامزدش همکار ما در واحد تعاون سپاه پاسداران بود و هر روز به همراه چند تن از خواهرها به خانه¬ی شهدا می¬رفتند تا با خانواده¬ها دیدار داشته باشند. ایشان هر وقت که عملیاتی می¬شد، به واحد مربوطه مراجعه کرده و اسامی مجروحین را هم می-گرفتند که برای عیادت از آنها و خانواده¬هایشان مراجعه نمایند. آن سال عملیات آغاز شده بود و بچه¬های قزوین حضور پررنگی در آن داشتند، هر روز هم در تعاون سپاه خبرهای جدید پخش می¬شد و بچه¬ها پیگیر شناسایی مجروحین و شهدای عملیات بودند. نامزد سعید قنبری هم که حساسیت عملیات و حضور بچه¬ها را در منطقه می¬دانست پیگیر بود، تا اینکه یک روز از قم زنگ زدند و آمار شهدا را برای ما ارسال کردند، آن روزها بچه¬های رزمنده قزوین جزو لشگر 17 علی¬بن¬ابیطالب(ع) قم بودند. لیست را که دریافت کردیم، اسم سعید قنبری هم جزو شهدا بود و بلافاصله همه¬ی بچه¬های سپاه از شهادت ایشان مطلع شدند و این در حالی بود که نامزد ایشان هم مرتب وضعیت سعید را از بچه¬ها سؤال می¬کرد، ولی هیچکس جرأت بروز آن را نداشت، چرا که این دو، تازه نامزد شده و علاقه¬ی شدید هم به یکدیگر داشتند و قرار بود پس از بازگشت سعید از جبهه، مقدمات عروسی¬شان فراهم شود. اما سرانجام گفتن موضوع به نامزد سعید به عهده من گذاشته شد که تحت شرایط سختی این کار صورت گفت و زمان تشییع جنازه ایشان فرا رسید. آن روز ما رفتیم ماشین پدر بزرگوار شهیدان مافی را امانت گرفته و آن را تزئین کردیم و از جلوی تشییع کنندگان پیکر شهید سعید قنبری حرکت دادیم. هدف ما از این کار اثبات عشق و علاقه جوانان به پاسداری از دست¬آوردهای انقلاب اسلامی و مقاومت در مقابل متجاوزان بعثی بود و اینکه هستند جوانانی که در حساسترین موقعیت-های زندگی، از همه چیز خود می¬گذرند تا اسلام سرافراز بماند. آن روز نوشته¬¬هایی روی ماشین نصب شده بود که توجه خیلی ها را به خود جلب کرده بود، از جمله: میهمان عروسی¬ام، مهدی صاحب الزمان(عج)، نقل عروسی¬ام رگبار گلوله ها، اسلحه دسته گل دامادی¬ام و حجله دامادی¬ام، سنگر من! رضا رجبعلی منبع: کتاب ماندگاران/حسن شکیب زاده