در حال دریافت تصویر  ...
نام حسن موسی خانی
محل تولد قزوین - آقا بابا


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد حسن گرجی
محل تولد آبیک - محمد آباد خره


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابراهیم مهرعلیان
محل تولد تاکستان - اسفرورین


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد براتی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید ابراهیم میرسجادی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام روح الله جعفری وجهی آبادی
محل تولد بوئین زهرا - وجیه آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام عبدالله طاهرخانی
محل تولد تاکستان


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی کشاورز ترک
محل تولد قزوین - عمند


در حال دریافت تصویر  ...
نام احمد یعقوبی
محل تولد قزوین - ورتوران-بخش رودبار الموت


در حال دریافت تصویر  ...
نام رمضان تخت کشها
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام رحمن ملک محمدی
محل تولد تاکستان - نهاوند


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسن دهقان نژاد
محل شهادت مهاباد - پایگاه قوزلو


در حال دریافت تصویر  ...
نام صادق آرمون تکمیلی
محل شهادت تهران - پادگان ش بهشتی


در حال دریافت تصویر  ...
نام عباس بالو
محل شهادت قزوین - خ شهدا


در حال دریافت تصویر  ...
نام حجت الله خمسه ای
محل شهادت ام الرصاص


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابوالفضل محمودیان
محل شهادت قزوین - خ طالقانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد حسین محمودیان
محل شهادت قزوین - خ طالقانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام ناصر کاکوند
محل شهادت قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام احمد محمودیان
محل شهادت قزوین - خ طالقانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام مرتضی حاجی شفیعها
محل شهادت دانشگاه شیراز



یک خاطره شهید  رضا خانی کشمرزی


«رضا» عکس دیگری نداشت

حسن خانی‌کشمرزی: «رضا» به مرخصی آمده بود. دیدمش که قاب عکسی به دست دارد و به سمت خانه می‌رود. جلویش در آمدم و گفتم: «آقا رضا! عکس کیه؟» گفت: «چیزی نیست؛ بی‌خیال!» با اصرار و شوخی، قاب عکس را از دستش گرفتم و گفتم: «به! عجب عکس قشنگی گرفتی … آقا رضا! ان شاءالله عروسی در پیش است؟» با همان سادگی و صفای همیشگی، سرش را پایین انداخت و گفت: «عکس نداشتم. می‌خواستم وقتی شهید می‌شوم، حداقل یک عکس داشته باشم که استفاده کنند!» با شوخی گفتم: «عجب! از خودت خیلی مطمئنی که شهید می‌شوی؟» خودش را به آن راه زد و گفت: «چند روزی است که به مرخصی آمده‌ام؛ اما این‌جا دلم می گیرد. جبهه عالم دیگری است. این‌جا که هستم، انگار یک نفر در خواب و بیداری به من می‌گوید: «چرا از جبهه آمده‌ای؟»  او هنوز هشت روز از مرخصی‌اش مانده بود، که با اولین اعزام راهی جبهه‌ی جنوب شد و در عملیات «رمضان» و در منطقه‌ی «شلمچه»، در پاتک دشمن بعثی، با اصابت تیر مستقیم «تانک»، سر از بدنش جدا شد و برای همه‌ی مراسمش فقط از همان یک عکس استفاده کردند؛ چون «رضا» عکس دیگری نداشت.