در حال دریافت تصویر  ...
نام مصطفی جوشن
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام غلام رضا علی اکبری قزلجه
محل تولد آبیک - هشتگرد


در حال دریافت تصویر  ...
نام شعبان علی علی نوری
محل تولد تاکستان - اسفرورین


در حال دریافت تصویر  ...
نام فرهاد پیری
محل تولد هشترود - نظرکریزی


در حال دریافت تصویر  ...
نام عبدالله نیک صفت
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی زال بیگی
محل تولد تهران - شمیرانات


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابوالفضل اصغر پوران
محل شهادت میاندوآب


در حال دریافت تصویر  ...
نام اصغر عاملی
محل شهادت شرق دجله


در حال دریافت تصویر  ...
نام جعفر کریمی
محل شهادت خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام شکرالله عباسی شهرکی
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام ولی اسمعیلی
محل شهادت حلبچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام صفدر ذوالقدر
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد کریمی
محل شهادت شرق دجله


در حال دریافت تصویر  ...
نام رمضان علی برج علی تبارفرد
محل شهادت حلبچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد علی الهیاری
محل شهادت شرق دجله


در حال دریافت تصویر  ...
نام یعقوب حبیبی
محل شهادت حلبچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام صمد محمودیان
محل شهادت شرق دجله


در حال دریافت تصویر  ...
نام وجیه الله شالی
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام قدرت الله صمدیان
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید علی اکبر حاج سید جوادی
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام صفدر لشگری
محل شهادت کوشک


در حال دریافت تصویر  ...
نام اکبر عبادی کمال آبادی ها
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین قدس شربیانی
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام علمدار رحمنی
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام مجید زه تاب خسروی
محل شهادت حلبچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر اسدالهی
محل شهادت شرق دجله


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابوالفضل نوروزی
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد رضا شوکتی
محل شهادت شرق دجله


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد حسین یوسف زاده سعیدی
محل شهادت شرق دجله


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابوتراب طالبی میزوجی
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام رضا حاجی وهابی
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام حمید رضا حسینی نژاد
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام بهرام کاکاوند
محل شهادت شرق دجله


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد تقی رسولی
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین سرشار
محل شهادت شرق دجله


در حال دریافت تصویر  ...
نام نصرالله هادی زاده صفاری
محل شهادت شرق دجله


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اصغر عباسی
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اسمعیلی
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین حسن نژادسالک
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام قربان علی عبدالله پور
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام قدیر حیدری
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام حجت‌الله صنعت‌کارآهنگری فرد
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام جمیل لشگری
محل شهادت حلبچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد کوثری
محل شهادت شرق دجله


در حال دریافت تصویر  ...
نام عباس جعفری نژادفردکهن
محل شهادت حلبچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام رمضان علی رضایی
محل شهادت شرق دجله


در حال دریافت تصویر  ...
نام علمدار محمدی
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید سیف الدین ابراهیمی
محل شهادت شرق دجله



یک خاطره شهید  ابراهیم عسگری


وسایل عروسی، خرج عزا شد

پدر شهید ابراهیم عسکری: پسرم درجه دار ارتش بود و در لشکر ۱۶ رزهی قزوین، خدمت می کرد. روزهای اوج انقلاب، یعنی همان روزهایی که نیروهای ارتش رژیم، برای سرکوب مردم و تظاهرکنندگان به خیابان ها آمدند، فرمانده پسرم، به او دستور تیراندازی داده بود، اما او که با خدا بود و از مردم، دستور را اجرا نکرده بود و همین موضوع هم باعث شد، تا او را توبیخ کرده و به زندان پادگان روانه کنند. بعد از آن، هرروز به پادگان مراجعه می کردم و سراغ ابراهیم را می گرفتم، اما، هربار با جواب های مختلف، مرا از پادگان دور می کردند، تا اینکه یک روز، خیلی بی قرار پسرم شده بودم، جلوی لشکر ۱۶ زرهی رفتم و هرکسی را که می دیدم، می پرسیدم: شما پسرمرا ندیده اید؟ آن روز تصمیم گرفته بودم که جواب پرسشم را پیدا کنم و خبری از پسرم به خانه ببرم، بالاخره یکی از افسران لشکر را دیدم که هم مرا می شناخت و هم پسرم را، زیادکه خواهش کردم، مرا به گوشه ای کشاند و گفت: پسرت را به پادگان همدان تبعید کرده اند. به سراغ پسرم که به همدان رفتم، انقلاب پیروز شده بود و او هم در همان پادگان ماندگار شد تا خدمتگذار نظام مقدس جمهوری اسلامی و پشتوانه ملت انقلاب کرده باشد. هنوز مردم به آرامش بعد از انقلاب نرسیده بودند که جنگ تحمیلی شروع شد، ابراهیم هم از همان روزهای آغازین جنگ، به جبهه ها رفت تا دین خود را به مردم، انقلاب و امام، ادا نماید. ابراهیم سالهای زیادی را در جبهه ها سپری کرد و در عملیات های مختلفی هم حضور داشت. یک روز تصمیم گرفتیم برایش عروسی راه بیاندازیم، همه چیز تهیه کرده بودیم، وسایل خریدیم، طلا، یخچال، تلویزیون و خیلی چیزهای دیگر، اما هرکار کردیم که راضی بشود، نشد. می گفت: عروسی و زندگی من جبهه است، بگذارید جنگ تمام بشود، بعد. این گذشت، آخرین بار که به جبهه ها اعزام شد با دوستش اکبر بود، مدتی هیچ خبری از او نداشتیم، نگران شده بودیم، یک روز منزل بودم که صدای درآمد، در را که باز کردم اکبر بود، نگران به نظر می رسید، یک لحظه همه ی دلم ریخت، پرسیدم: ابراهیم کو؟ گفت او فردا می آید. گفتم: راستش را بگو؟ توی صدایش، حس عجیبی بود، صدایش می لرزید، همه چیز را فهمیدم، ولی جرات نمی کردم واقعیت را بپرسم و بدانم. او که مرا نگران دید، ادامه داد: نگران نباشید، ابراهیم کمی مجروح شده و در بیمارستان است و می توانید بروید او را ببینید. دست پاچه شده و پرسیدم: کجاست؟ گفت: بیمارستان امام رضای تهران. او این را گفت و من اصلا نفهمیدم چطوری کی رسیدم تهران و بیمارستان را که پیدا کردم، نه وقت ملاقات بود و نه اجازه می دادند که پسرم را ببینم. من به همراه برادرم بودم، خیلی گریه و زاری و خواهش کردیم، تا خلاصه اجازه دادند، او را از دور ببینم، داخل بخش که شدم، او را داخل اتاقی بستری کرده بودند که من فقط از پشت شیشه می توانستم او را ببینم، البته نزدیک بود و دیدم که پشت سرش زخمی بود و یک دست به بدن نداشت و پهلویش هم سوراخ بود، او هنوز نفس داشت، اما من نه! من اصلا نمی دانستم از او دل بکنم، اما، دلم را کندند و مرا از اتاق بیرون کردند، سراسیمه به قزوین برگشتم تا به اهل خانواده و مادرش بگویم که پسرمان حالش خوب است، قرار گذاشتیم او را که به خانه آوردیم، قربانی بدهیم. شب را یک طوری صبح کردم، آماده بودم که بروم تهران و جویای درمان پسرم باشم، هنوز پایم را از در خانه بیرون نگذاشته بودم که تلفن زنگ زد، برادرزاده ام بود، گفت: سلام گفتم: چی شده گفت: نگران نباش و خودت را برسان بیمارستان صدایش یک طوری بود، ادامه نداد و قبل از اینکه من چیزی بگویم، تلفن را قطع کرد و من در ادامه بوق تلفن، خود را به بیمارستان رساندم، چطوری اش بماند. به بیمارستان که رسیدم، برادرزاده ام و ۲ نفر دیگر از بستگان، آنجا بودند، اما کاملا به هم ریخته، تا پرسیدم چه خبر، جز اشکهای برادرزاده ام را دیگر کوچک تر بود و کم طاقت. و من اگر چه می دانستم چه شده است، اما باز هم پرسیدم، تا اشکهایم اساسی جاری شود… ابراهیم شب گذشته رفته و راحت شده بود، گفتند: جنازه پزشک قانونی است. سریع رفتیم آنجا و خلاصه پیدایش کردیم، از لشکر هم آمده بودند، پیکر مطهر پسرم را تحویل گرفتیم و آمدیم قزوین. پسرم تشییع شد، مردم آمدند و رفتند، مجالس مختلف بر پا کردیم و وقتی به خود آمدم دیدم، هر چه که برای عروسی پسرم تهیه کرده بودیم، خرج عزاداری هایش کرده ایم.