در حال دریافت تصویر  ...
نام اسماعیل بحری
نام پدر محمد علی
نام مادر بتول
محل شهادت سردشت

بیوگرافی
بحری، اسماعیل: سوم مهر ۱۳۳۸، در شهر بوئین‌زهرا به دنیا آمد. پدرش محمدعلی، شیرینی‌فروش بود و مادرش بتول نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته حسابداری درس خواند و دیپلم گرفت. کارمند جهادسازندگی بود. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. از سوی جهاد سازندگی در جبهه حضور یافت. چهارم تیر ۱۳۶۶، در سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

محل تولد بوئین زهرا تاریخ تولد ۱۳۳۸/۰۷/۰۳
محل شهادت سردشت تاریخ شهادت ۱۳۶۶/۰۴/۰۴
استان محل شهادت آذربایجان غربی شهر محل شهادت سردشت
وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی
تعداد پسر ۰ تعداد دختر ۲
تحصیلات دیپلم رشته حسابداری
عملیات سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - بوئین زهرا


در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد

   
عنوان         فایل   
متن
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، اسماعیل بحری: اینجانب اسماعیل بحری، فرزند محمدعلی، بنا به میل باطنی خودم و موافقت خانواده ی گرامی ام به جبهه های حق علیه باطل اعزام شده ام. البته نمی خواهم فکر کنید که برای شهید شدن به جبهه آمده ام و اگر چنین خیالی، کسی بکند یک خیانت است؛ ولی از خدا می خواهم که مرگ مرا شهادت در راه خودش قرار دهد، به هر نحوی که خود بخواهد. بعد از مقدمه چینی، عاجزانه از همه ی کسانی که مرا می شناسند و یا بنا به دلایلی با آنها تماس داشته ام، می خواهم که مرا ببخشند؛ به خصوص اعضای جهاد سازندگی بویین زهرا و قزوین و همسایه ها. پدر جان! اگر چه فرزند خوبی برایت نبودم؛ ولی همیشه در یادم هستی و تو نیز مثل دیگر پدران شهید صبر و استقامت داشته باش. مادر جان! می خواهم که شیرت را حلالم کرده و بدی ها و بی محبتی هایم را، ببخشی و چنان زینب (س) استوار و پابرجا بمانی. خواهرانم و برادرانم! مرا ببخشید و -ان شاء الله- همیشه در خط حزب الله باشید. از همسرم طلب بخشش دارم؛ بنده از او راضی هستم، خدا نیز از او راضی باشد و از او می خواهم در انتخاب زندگی آینده آزاد باشد و به هر نحوی که می خواهد زندگی خود را تعیین نماید. اسماعیل بحری؛ ۵/۳/۶۶
خاطرات
صدیقه اینالو، همسر شهید اسماعیل بحری: یک شب به من گفت اگر در خواب مرده ای را ببینی و انگشت شصت پایش را بگیری هرچیزی که در آن دنیا اتفاق افتاده باشد برایت می گوید. من هم چون خیلی قبولش داشتم بدون اینکه فکر کنم، حرف هایش را پذیرفتم، یک شب که خواب بودم دیدم یک نفر انگشت پای من را گرفته و می گوید: راستش را بگو آن دنیا چه خبر است؟ من هم که حسابی ترسیده بودم جیغ کشیدم. بلند که شدم دیدم اسماعیل است و می گوید: نترس، منم اسماعیل.
دست نوشته ها
باید از فرزند دلبند خود و تمام زندگی و خوشی ها دست کشید فرزندم سلام، امیدوارم که در زندگیت سرافراز و سربلند باشی. باری نمی دانم اکنون که نامه پدرت را می خوانی چند ساله هستی ولی آن وقت که این نامه را برایت می نوشتم تو ۳ سال بیشتر نداشتی و پدرت در جبهه های جنگ به سر می برد. شاید سئوال کنی چه جنگی؟ چرا پدرم می جنگید پدرم با چه کسانی می جنگید و یا در کجاها می جنگید؟ حالا که این سؤالها را از خودت می پرسی، پس گوش کن تا برایت تعریف کنم: فرزندم! در سال ۱۳۴۲ که کشور ما به دست یک شخص ستمگری به نام محمدرضا که لقب شاه داشت و این سلطنت را از پدرش به ارث برده بود، اداره می شد. او همه چیزش را از نظر اسلام از دست داده بود و در عوض همه چیز غیر از اسلام داشت. در این سال بود که شخصی از سلاله پیامبر اکرم (ص) علیه حکومت او قیام کرد. البته او این قیام را قبل از سال ۱۳۴۲ شروع کرده بود، ولی وقایعش در آن سال بیشتر آشکار شد. در سال ۱۳۴۲ این شاه، مردی را که علیه او قیام کرده بود و سیدی بود به نام روح الله خمینی به کشورهای دیگر تبعید کرد ولی غافل از این که این مرد هر کجا قدم بگذارد آن جا را گلستان خواهد کرد. خلاصه اگر خواستی در این مورد بیشتر بدانی، زندگانی امام خمینی را مطالعه کن. بعد از سالیان سال این سید خمینی به کشور آمد و حکومت شاه را توسط امتش که واقعاً پشتیبان او بودند شکست داد. بعد از مدت کوتاهی کشورهای دیگر بنا به طمع این که کشور ما ارتش مجهزی ندارد و به زودی می توانند آن را شکست داده و به صورت اولی در بیاورند، به کشور ما حمله ی نظامی کردند. فرزندم! در این جنگ، خیلی ها استقامت کرده تا این که شهید شدند. اگر نظری بیفکنی خودت از خانواده های آنها متوجه می شوی که تعداد آن ها چقدر زیاد است، البته قبل از جنگ هم راه کربلای حسین بسته بود و به شیعیان اجازه ی زیارت نمی دادند تا اینکه این جنگ پیش آمد. امت حزب الله که گفته بودند ما همیشه در پشت سر امام خمینی(ره) هستیم یک باره خروشیدند و عملاً هم ثابت کردند که هستند تا جایی که هیچ کسی از کمک، چه از نظر جانی و یا مالی دریغ نداشت تا جایی که پیرزنی که برای شام خودش محتاج بود تنها دارائی خود را که یک نان بود به جبهه می داد و یا پیرزنی که شوهر و ۴ فرزندش را در راه اسلام داده بود باز هم خودش برای رزمندگان جبهه خیاطی و یا کمک های دیگر، از قبیل نان پختن و غیره می کرد. فرزندم! پدرت از غافله عقب مانده بود تا جایی که بدون اجازه، یک بار به جبهه آمد، آخر می دانی، پدرت در جهاد بود و بنا به اهمیت شغلی به او اجازه ی رفتن به جبهه را نمی دادند. خلاصه به مدت ۵/۲ ماه در جبهه بود. حالا که این نامه را می نویسم بار دوم است که به جبهه آمده ام. فرزندم! امام حسین(ع) برای احیاء دین اسلام، اهل بیتش را از دست داد و خیمه هایش را آتش زدند. اگر زندگانی امام حسین (ع) را مطالعه کنی متوجه می شوی وقتی امام حسین(ع) با کفار در سر جنگ بود، فرزندی داشت به نام رقیه که هم سن و سال تو بود. این کودک عمه ای¬ داشت به نام زینب(س) که در زندگیش خیلی سختی و زجر کشیده بود. وقتی این کودک بابایش را می خواست به عمه¬اش رو می¬آورد و عمه اش می گفت: پدرت سفر رفته است. فرزندم! ما دنباله رو امام خمینی(ره) هستیم چون شیعه هستیم، پس باید مثل اصحاب امام حسین (ع) پشتیبان او باشیم. باید از فرزند دلبند خود و تمام زندگی و خوشی ها دست کشیده و به جبهه بیاییم. فرزندم! اگر سرگذشت جنگ ایران و عراق را با جنگ های امام حسین (ع) مقایسه کنی مشاهده می کنی که این دو هیچ فرقی با هم ندارند، آن جا جنگ اسلام و کفر بود، این جا هم هم چنین است. آنجا کودک در گهواره و تازه داماد و پیرمردها را می کشتند، اینجا هم همینطور. یعنی دشمن از هیچ چیزی واهمه ندارد، نه خیانت و نه تجاوز، نه کودک می شناسد نه پیر زن و نه پیرمرد، هیچ چیزی نمی شناسد. فرزندم! امیدوارم به سنی رسیده باشی که بفهمی من چه می گویم. البته اگر خواستی در مورد اسلام زمان امام حسین و بعد از آن، یعنی اسلام احیاء شده در ایران و جنگ های به وقوع پیوسته، بیشتر بدانی به کتابهایی در این باره رجوع کن. فرزندم! در این برهه از زمان که اسلام در حال احیاء شدن بود، کسانی هم از داخل کشور، علیه حکومت اسلامی قیام کردند که به نام احزاب مختلف نامگذاری شده بودند. از قبیل رستاخیز، توده، کومله، دمکرات، مجاهدین، فدائیان و غیره که الحمد الله ... سرکوب شدند و در حال حاضر از گوشه و کنار زخم و زبان می زنند که امید است ریشه ی آنها نیز هرچه زودتر قطع شود. البته در زمان امام حسین (ع) نیز اینها وجود داشته و در زمان حکومت همه ی امامان هم این مسائل بوده است، ولی چیزی که بیشتر هر شیعه ای را به سوی امام حسین (ع) جلب می کند مظلومیت آن بزرگوار است. فرزندم! هر کودکی که دنیا می آید در دهانش تربت امام حسین (ع) می ریزند و تا زمانی که زنده است تربت امام حسین (ع) به پیشانی می مالد و وقتی هم که مرد زیر سرش تربت امام حسین (ع) می گذارند، پس ملاحظه کن که امام حسین (ع) چه بزرگواری است. فرزندم! تو باید در ادامه ی زندگیت مسائل زیر را سرلوحه زندگیت قرار دهی تا در راه امام حسین (ع) بمانی. البته این فکر را باید بکنی که وقتی عاقبت آدمی مردن است پس چرا در خط امام حسین (ع) نباشد و چرا خار و ذلیل بمیرد، البته از مرگ هراسی نداشته باش چون هر کجا که باشی، عاقبت از این دنیا به دنیای دیگر انتقال خواهی یافت، عالمی به نام برزخ که اگر خواستی در این مورد بیشتر بدانی، کتاب های آیت الله دستغیب درباره ی برزخ را مطالعه کن. فرزندم! اولاً به مسائل دینی خود واقف بوده و به نحو احسن آنها را انجام بده و در ثانی در خط حزب الله ... باش که هیچ خطی بهتر از آن نیست. درمسائل حجاب، نماز و غیره کوتاهی نکن و اگر کوتاهی کنی پشیمان خواهی شد. در از دست دادن پدرت ناله و شیون مکن! بلکه چون کوه در مقابل منافقین بایست و زندگی حضرت زینب (س) را سر لوحه ی زندگیت قرار بده. در پایان ترا به خدا می سپارم و برای سلامتی ات دعا می کنم. پدرت اسماعیل بحری ۵/۳/۱۳۶۶