• جانبازان قزوینی: وقتی دنیا پر از عدل شود، همه چیز حل می شود |
۱۳۹۱/۰۴/۱۴ |
گفتم از مهدی بگو!
آنهایی که شکستند تا دین نشکند!
• جانبازان قزوینی: وقتی دنیا پر از عدل شود، همه چیز حل می شود
سمیه کریمی
فکر کن! یک حال غیر منطقی بهت دست داده باشد، حوصله ات سر رفته باشد، دلت بخواهد مثل بچه ها پاهایت را به زمین بکوبی و بگویی من آقا را می خوام، دنبالش بدوی، زانوهایت خم شود، دیگر رمق نداشته باشی، نفس نفس زنان به آقا برسی، نگاهش کنی، مثل عاشقی که معشوقش را پس از سالها انتظار دیده است.
سر روی شانه هایش بگذاری، برای غربت سالهای انتظار گریه کنی، چنگ به دامنش بزنی و التماس کنی، دورش بچرخی، مثل چرخش زمین دور خورشید.
بابا زور که نیست! دلم می خواد کنار آقا باشم و بوسه ای با تمام وجود نثار پاهای خسته اش کنم و صفحه صفحه ی دفتر خاطراتم که مملو از درد با اوست، برایش بخوانم.
فکر کن! حسرتش هم شیرین است.
شاید من و تو تا اینجا با هم همسفر بودیم، اما در بین ما کسانی هستند که بیشتر از من و تو دلشان هوای آقا را کرده است. کسانی که شکستند تا دین نشکند، جانبازانی که بی پا، بی دست، روی ولیچر و به امید دیدن معشوقشان، آسمانِ چشم ها و دلهایشان همیشه بارانی است.
به سراغ آنها می رویم و می گوییم: فکر کنید سالهای انتظار به پایان رسیده است و شما آقا را خواهید دید، در آن لحظه، چه می کنید و چه می گویید؟
جانباز علی اکبر سلیمانی: زمانی که آقا را ببینم از آقا برای خودم چیزی نمی خواهم، فقط می گویم مسلمانان تحت ستم را نجات بده و افتخار بده که در رکابت باشم.
جانباز علیرضا نجفی: آقایم یک عمر منتظرتم تا جانم و همه هستی ام را فدای شما بکنم.
جانباز سید عطا اله حسینی: دست می اندازم گردن آقا و می بوسمش و می گویم: آقا عدالت را کامل کنید.
جانباز مالک اشتر حیدری: من چیزی برای گفتن ندارم، وقتی آقا بیایند دنیا پر از عدل می شود و وقتی که دنیا پر از عدل شود همه چیز حل می شود.
جانباز علی اکبر جعفری: دیدن آقا برای من یک دنیا ارزش دارد.
جانباز فرهاد پاکزاد: قبل از هر چیز خدا را شکر می کنم که به چشمان گناهکارم اجازه داد که آقا را ببیند و سپس می پرسم: مرا قابل می دانید که رهرو راهتان باشم؟
جانباز عباس ربانی: به آقا می گویم خوش آمدید. فدای شما بشوم، نه اصلاً نمی توانم چیزی بگویم، زبانم بند می آید.
جانباز اسدا... عاشوری: می افتم زیر پای آقا و کل زندگیم را فدایش می کنم.
جانباز حسین آتشگر: همین که آقا را دیدم می پرسم آقا جان قبر مادرت زهرا کجاست؟
جانباز حجت ا... ابراهیمی: فقط شفاعت آقا را در آخرت می خواهم و بس.
جانباز علی ملک محمدی: من خود آقا را می خواهم، با دیدن آقا غم از دلم می رود و تا توانستم نگاهش می کنم.
جانباز محمد حسن کشاورز: همین که آقا را دیدم، فقط می گویم خیلی دوستتان دارم، چرا اینقدر دیر آمدید؟
جانباز محمد علی: با دیدن آقا اول ارادتم را خدمت آقا ابراز می کنم و می گویم: آقا اجازه بدهید ما هم سرباز شما باشیم و با شما ظلم را ریشه کن کنیم.
جانباز عباس یوسفی افشار: آقا خیلی خوش آمدید، مشتاق دیدارتان بودم. و زیر لب می گوید: البته گفته های دلم را هم می گویم.
جانباز سیف اله آقاجانی: یا صاحب الزمان مرگ ما را شهادت قرار بده و در آخرت ما را شفاعت کن.
جانباز سید محمد رسولی: خودم را گم می کنم، نمی توانم حرفی بزنم، اصلاً نمی دانم چه کار کنم.
جانباز مرتضی: تا می توانم به آقا نگاه می کنم و با گفتن هزار بار مهدی جان دوستت دارم، احساسم را به آقا بیان می کنم.
آنهایی که شکستند تا دین نشکند!
• جانبازان قزوینی: وقتی دنیا پر از عدل شود، همه چیز حل می شود
سمیه کریمی
فکر کن! یک حال غیر منطقی بهت دست داده باشد، حوصله ات سر رفته باشد، دلت بخواهد مثل بچه ها پاهایت را به زمین بکوبی و بگویی من آقا را می خوام، دنبالش بدوی، زانوهایت خم شود، دیگر رمق نداشته باشی، نفس نفس زنان به آقا برسی، نگاهش کنی، مثل عاشقی که معشوقش را پس از سالها انتظار دیده است.
سر روی شانه هایش بگذاری، برای غربت سالهای انتظار گریه کنی، چنگ به دامنش بزنی و التماس کنی، دورش بچرخی، مثل چرخش زمین دور خورشید.
بابا زور که نیست! دلم می خواد کنار آقا باشم و بوسه ای با تمام وجود نثار پاهای خسته اش کنم و صفحه صفحه ی دفتر خاطراتم که مملو از درد با اوست، برایش بخوانم.
فکر کن! حسرتش هم شیرین است.
شاید من و تو تا اینجا با هم همسفر بودیم، اما در بین ما کسانی هستند که بیشتر از من و تو دلشان هوای آقا را کرده است. کسانی که شکستند تا دین نشکند، جانبازانی که بی پا، بی دست، روی ولیچر و به امید دیدن معشوقشان، آسمانِ چشم ها و دلهایشان همیشه بارانی است.
به سراغ آنها می رویم و می گوییم: فکر کنید سالهای انتظار به پایان رسیده است و شما آقا را خواهید دید، در آن لحظه، چه می کنید و چه می گویید؟
جانباز علی اکبر سلیمانی: زمانی که آقا را ببینم از آقا برای خودم چیزی نمی خواهم، فقط می گویم مسلمانان تحت ستم را نجات بده و افتخار بده که در رکابت باشم.
جانباز علیرضا نجفی: آقایم یک عمر منتظرتم تا جانم و همه هستی ام را فدای شما بکنم.
جانباز سید عطا اله حسینی: دست می اندازم گردن آقا و می بوسمش و می گویم: آقا عدالت را کامل کنید.
جانباز مالک اشتر حیدری: من چیزی برای گفتن ندارم، وقتی آقا بیایند دنیا پر از عدل می شود و وقتی که دنیا پر از عدل شود همه چیز حل می شود.
جانباز علی اکبر جعفری: دیدن آقا برای من یک دنیا ارزش دارد.
جانباز فرهاد پاکزاد: قبل از هر چیز خدا را شکر می کنم که به چشمان گناهکارم اجازه داد که آقا را ببیند و سپس می پرسم: مرا قابل می دانید که رهرو راهتان باشم؟
جانباز عباس ربانی: به آقا می گویم خوش آمدید. فدای شما بشوم، نه اصلاً نمی توانم چیزی بگویم، زبانم بند می آید.
جانباز اسدا... عاشوری: می افتم زیر پای آقا و کل زندگیم را فدایش می کنم.
جانباز حسین آتشگر: همین که آقا را دیدم می پرسم آقا جان قبر مادرت زهرا کجاست؟
جانباز حجت ا... ابراهیمی: فقط شفاعت آقا را در آخرت می خواهم و بس.
جانباز علی ملک محمدی: من خود آقا را می خواهم، با دیدن آقا غم از دلم می رود و تا توانستم نگاهش می کنم.
جانباز محمد حسن کشاورز: همین که آقا را دیدم، فقط می گویم خیلی دوستتان دارم، چرا اینقدر دیر آمدید؟
جانباز محمد علی: با دیدن آقا اول ارادتم را خدمت آقا ابراز می کنم و می گویم: آقا اجازه بدهید ما هم سرباز شما باشیم و با شما ظلم را ریشه کن کنیم.
جانباز عباس یوسفی افشار: آقا خیلی خوش آمدید، مشتاق دیدارتان بودم. و زیر لب می گوید: البته گفته های دلم را هم می گویم.
جانباز سیف اله آقاجانی: یا صاحب الزمان مرگ ما را شهادت قرار بده و در آخرت ما را شفاعت کن.
جانباز سید محمد رسولی: خودم را گم می کنم، نمی توانم حرفی بزنم، اصلاً نمی دانم چه کار کنم.
جانباز مرتضی: تا می توانم به آقا نگاه می کنم و با گفتن هزار بار مهدی جان دوستت دارم، احساسم را به آقا بیان می کنم.