سید آزادگان، سیدعلی اکبر ابوترابیفرد: نان سنگک را خشک میکردم و میخوردم |
۱۳۹۰/۱۰/۰۳ |
سید آزادگان، سیدعلی اکبر ابوترابیفرد:
نان سنگک را خشک میکردم و میخوردم؛ چون شهریهمان خیلی ناچیز بود!
حسن شکیب زاده- حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابیفرد در سال 1318 هجری شمسی متولد شد. پدر بزرگوارش آیت الله سید عباس ابوترابی، فرزند آیت الله ابوتراب میباشد و مادر مکرمه ی ایشان دختر آیت الله سید محمد باقر علوی قزوینی است.
حجت الاسلام ابوترابی تحصیلات ابتدایی تا پایان دوره ی دبیرستان را با موفقیت سپری کرد و در سال 1336 موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد. ایشان سرگذشت خود را پس از پایان دوره ی متوسطه چنین بیان میدارد:
بعد از گرفتن دیپلم، با پیشنهادی که پدرمان به ما دادند، ما را علاقهمند کردند که وارد حوزه بشویم و به درس و بحثهای حوزوی اشتغال پیدا کنیم. در این رابطه، حاج آقا والد معظم بنده، سهم بسیار زیادی دارند؛ چون ابتدا خودم تمایلی نداشتم و مرحوم دایی ما هم اصرار داشتند که بنده را به آلمان اعزام بکنند تا در آنجا ادامه تحصیل بدهم و میفرمودند که همه ی هزینه ی ادامه تحصیلت را من خودم تأمین میکنم.
ایشان نوهای داشتند که یک سال از نظر گرفتن دیپلم از من عقبتر بودند، میفرمودند: اگر تو به آلمان بروی و در آنجا مشغول به تحصیلات بشوی، من با اطمینان بیشتر میتوانم نوهام را به آلمان بفرستم.
مرحوم دایی ما، آقا سید علی علوی، تهران تشریف داشتند و در مسجدی در چهار راه اسکندریه اقامه ی جماعت میفرمودند.
علی رغم اصرار زیادی که مرحوم دایی ما داشتند، اما الحمدالله با زحمت زیادی که پدرمان کشیدند، ما علاقهمند شدیم که وارد حوزه بشویم و از رفتن به آلمان منصرف بشویم؛ گرچه بعضی از بستگان و نزدیکان ما اصرار داشتند: حالا که داییات تمام هزینه را متحمل میشود بهتر است که به آلمان بروی و ادامه تحصیل بدهی.
به هر حال، علاقه زیادی پیدا کرده بودیم که وارد حوزه بشویم، با اجازه ی پدر بزرگوارمان به مشهد مقدس مشرف شدم که دیگر از پافشاری داییمان مقداری فاصله گرفته باشم.
حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی در سال 1337 به مشهد مقدس عزیمت نمود و در مدرسه نواب مستقر شد. دروس مقدماتی و دوره ی سطح را با جدیت و تلاش شبانهروزی و استعداد قوی در حوزه ی علمیه مشهد گذراند و از اساتید بزرگی چون ادیب نیشابوری در ادبیات و مرحوم آیت الله شیخ مجتبی قزوینی بهره برد.
ایشان خاطره ی خویش را از ملبس شدن به لباس روحانیت، در مشهد مقدس چنین بیان میدارد:
شبی که بنده میخواستم در مشهد مقدس معمم بشوم، با مرحوم آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی در این رابطه مشورتی داشتم. همان شب، مرحوم جدمان ( آیت الله حاج سید محمد باقر علوی قزوینی) را در خواب دیدم. خواب دیدم که قبر ایشان باز شد و آب زلالی با ماهیهای سرخی که درون آب در رفت و آمد بودند، از میان قبر جوشید. بدن ایشان هم بر سطح آب بود و همین طور که آب بالا میآمد، بدن ایشان هم بر روی آب قرار گرفته بود. وقتی که آب به کف زمین رسید، نشستند روی آب و رو کردند به من و فرمودند: علی! ما نمردهایم، زندهایم. دو مرتبه روی آب خوابیدند و آب رفت پایین. بنده دیگر مطمئن شدم که نظر مبارک ایشان این بوده که ما هر چه زودتر معمم بشویم؛ لذا فردای آن، مفتخر شدم به ملبس شدن به این لباس پرافتخار.
ایشان وضعیت سخت زندگی خود در مشهد را در دوران طلبگی چنین بازگو میکند:
یادم هست در مشهد مقدس، فقط نان سنگک میخریدم. آن را خشک میکردم و میخوردم؛ چون شهریهمان خیلی ناچیز بود و به غیر از نان سنگک نمیتوانستیم چیز دیگر بخوریم. کار به جایی رسید که از یک نانوایی سنگکی ده، پانزده روزی به طور نسیه نان سنگک خریدم. در این فکر بودم که نان سنگک خریدن نسیهای را هم قطع کنم که آن بنده ی خدا هم از دادن نان به طور نسیهای امتناع نورزید.
تصمیم گرفتم کم کم از خرید نان سنگک نسیهای خودداری بکنم که با مشکل مواجه نشوم. یادم است که یکی از طلاب مدرسه پشت بازار سرشوی، سید بزرگواری بودند، در آن روزهایی که این تصمیم را داشتم، ایشان در حال عبور از خیابان به من برخورد کردند و خیلی گرم با من احوالپرسی کردند و فرمودند: من چند روزی است که میخواستم شما را ببینم و شما را نمیشناختم. ایشان یک حواله ی پولی از تهران برای ما آورده بود. فکر میکنم از آن به بعد، دیگر به جایی نرسید که ما چیزی را نسیه از کسی بخریم. به هر حال، حضرت این عنایت را داشتند.
حجت الاسلام ابوترابی سپس برای ادامه تحصیل به قم بازگشت و در مدرس حجتیه مستقر شد و از محضر علمای بزرگ حوزه ی علمیه قم استفاده نمود، مدتی بعد به نجف اشرف مشرف شد و چون در آزمون دانشکده الهیات نجف، وابسته به الازهر مصر شرکت کرده و قبول شده بود، مقدمات تحصیل خود را آماده کرد و دوباره به قم بازگشت.
با شروع نهضت امام خمینی (ره) در سال 42، همراه با حاج آقا مصطفی به جریانات سیاسی وارد شد و در تظاهرات مردم قم در 15 خرداد حضوری فعال داشت. در هجوم عوامل رژیم ستمشاهی به مدرسه فیضیه، سید علی اکبر ابوترابی مورد ضرب و شتم مأموران شاه قرار گرفت.
در پی تبعید حضرت امام به نجف اشرف، آن مرد مجاهد نیز مشرف به نجف و مشغول به تحصیل شد. ایشان در محضر امام راحل (ره) از درس خارج فقه و اصول معظم له بهره بردند. همچنین از محضر شهید آیت الله غروی که در سالهای اخیر به دست رژیم بعثی به شهادت رسیدند، کسب علم کردند و در درس ایشان شرکت مینمودند. علاوه بر آن در یک بحث خصوصی در منزل حضرت آیت الله وحید خراسانی همراه با جمعی از دوستانشان شرکت میکردند.
در نجف اشرف، درس ولایت فقیه حضرت امام را چاپ نموده و به ایران و جاهای دیگر ارسال نمودند و نیز اطلاعیههای حضرت امام را منتشر و پخش میکردند، به ویژه در مکه مکرمه و حجاز، علاوه بر آن در انتقال پیامها و اطلاعیههای امام به داخل کشور با فداکاری و شجاعت تمام بارها اقدام نموده و از هیچ خطری نهراسیدند.
پس از حدود شش سال تحصیل، هنگامی که اعلامیههای امام خمینی را در کیف خود جاسازی کرده بود تا به ایران بیاورد، در مرز خسروی بازداشت شدند، ساواک، ایشان را به قصر شیرین، سپس به زندان کرمانشاه و به زندان کمیته مشترک و پس از آن به زندان اوین منتقل کرد و او را مورد شکنجه و بازجویی قرار داد. ورود ایشان به زندان زمانی بود که چند روز قبل، آیت الله سعیدی در زیر شنکنجه ی مأموران شاه به شهادت رسیده بود. پس از آزادی از زندان، فصل جدیدی در فعالیتهای سیاسی ایشان و به صورت عمیق تر شروع شد و همراه شهید مجاهد سید علی اندرزگو، علاوه بر مبارزات سیاسی، به سازماندهی جهاد مسلحانه همت گماشتند.
در این دوره بارها مورد تعقیب ساواک قرار گرفتند. او یک بار دیگر نیز در محاصره ی نیروهای ساواک قرار گرفت و دستگیر شد، تا این که توانست با زیرکی، ساواک را فریب دهد و سرانجام پس از حدود یک ماه بازجویی و شکنجه که نتوانستند اطلاعاتی از او به دست آورند، رهایی یافت و مبارزه را از سر گرفت.
مجاهد خستگی ناپذیر، سید علی اکبر ابوترابی با افرادی چون شهید رجایی ارتباط نزدیک و همکاری تنگاتنگ داشت. در جلسات ماهانه شهید آیت الله بهشتی شرکت مینمود و از نزدیک با آن شهید عزیز در زمینه ی جذب نیروهای فعال و تحصیلکرده همکاری داشت و نیز با سایر مبارزان و علمای مجاهد دوران ستمشاهی؛ از جمله رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله خامنهای همکاری و ارتباط داشت که از پیام معظم له به مناسبت درگذشت جانسوز آن مجاهد پارسا و نیز پیامهای سایر شخصیتهای مذهبی، سیاسی میتوان این نکته را احساس کرد. از دیگر فعالیتهای ایشان در آن دوران، سرکشی و رسیدگی به خانوادههای زندان سیاسی و تبعیدیان و دیدار مبارزان تبعیدی در شهرهای مختلف بود.
دلسوزی و تعهد آن بنده ی صالح خدا، اجازه نمیداد که حتی نسبت به مساله جهان اسلام بیتفاوت باشد؛ در این رابطه به لبنان سفر کرد و از نزدیک وضعیت بیت المقدس و تلاش مبارزان در لبنان را مشاهده نمود. همچنین برای انتقال اسلحه از لبنان به ایران و تدارک نیروهایی که متعهدانه در جنگ با رژیم ستمگر پهلوی بودند، با شهید سید علی اندرزگو همکاری نزدیک داشت.
با آغاز مبارزات انقلابی مردم ایران، او دیگر سر از پا نمیشناخت و خواب را بر خویش حرام کرده بود. خودشان می فرمودند: در آن روزهای پر التهاب، کار ما سنگین بود. بسیار اتفاق میافتاد که در طول 24 ساعت شبانهروز، کمتر از یک ساعت میخوابیدیم.
در شب شهادت شهید اندرزگو در خیابان سقاباشی ( یکی از فرعیهای خیابان ایران، در شب 19 ماه مبارک رمضان سال 56) ایشان نیز در راه بود تا در جلسهای که شهید اندرزگو میرفت تا به اعضای آن جلسه بپیوندد و برای روزهای آینده ی انقلاب و شکلدهی تظاهرات مردمی، برنامهریزی صورت پذیرد، شرکت کند که با شنیدن خبر شهادت آن مجاهد کمنظیر به دست عمال شاه، خود و اعضای آن جلسه از دسترس ماموران ساواک دور شدند. او در آن مقطع پر حادثه، به لطف الهی از گزند مزدوران ساواک مصون ماند.
در جریان پیروزی انقلاب، فرماندهی گروهی که کاخ سعدآباد را به تصرف در آوردند به عهده داشت و امکانات و وسایل آن را مورد حفاظت قرار داد و تحویل نمود. همچنین در تصرف پادگان لشگر قزوین با برادر خویش حجت الاسلام سید محمد حسن ابوترابی نقش کلیدی را ایفا کردند و از خروج اسلحه و ادوات و تجهیزات جنگی ممانعت نمودند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان رییس کمیته انقلاب اسلامی قزوین در این نهاد انقلابی به خدمت به محرومان و مستضعفان پرداخت. سپس با رای مردم به عضویت شورای شهر قزوین انتخاب و رییس شورا شد.
درست در آغاز جنگ تحمیلی، از قزوین با لباس رزم رو به سوی جبهه آورد و در کنار شهید دکتر مصطفی چمران در ستاد جنگهای نامنظم به سازماندهی نیروهای مردمی پرداختند و شخصا به ماموریتهای شناسایی رزمی و دشوار میرفتند. آزادی منطقه پر حادثه و خطرناک دب حردان به فرماندهی وی، یکی از اقدامات ایشان است.
وی سرانجام در روز 26 آذر 59، در یکی از ماموریتهای شناسایی که برای تکمیل شناسایی قبلی خویش انجام می داد، تا نیروهای ستاد جنگهای نامنظم آماده ی یک عملیات گسترده شوند، بر اثر اشتباه یکی از دو نفر همراه وی، در حالی که هفت کیلومتر از نیروهای خودی دور شده و تا 200 متری دشمن پیشروی کرده بود، در بازگشت، مورد شناسایی قرار گرفت؛ گر چه او میتوانست خود را از دام دشمن برهاند؛ اما چون قصد داشت همراهان خود را نیز نجات دهد، با تانک و نفربر، وی را تعقیب کردند و ایشان به اسارت دشمن درآمد.
ماههای اولیه را در سلولهای بغداد گذراند و شکنجهها ایشان را از پای در نیاورد. آن روزها در جمهوری اسلامی ایران، شایع شد که ایشان به شهادت رسیده است، مجالس بزرگداشت و سخنرانیهای شخصیتهایی همچون شهید رجایی و تعطیلی و عزای عمومی قزوین و پیام تسلیت امام خمینی و مجلس شورای اسلامی، ابعادی از شخصیت آن عالم عامل را تا اندازهای برای مردم روشن ساخت و دولت عراق نیز از این طریق ایشان را به عنوان یک روحانی سرشناس، شناسایی کرد.
سرانجام پس از پانزده ماه زندانی بودن در سلول و تحمیل شکنجههای توان فرسا از قبیل سوراخ شدن سر مبارک ایشان با میخ و دو بار تا پای چوبه ی دار رفتن، با لطف و رحمت الهی و امداد غیبی پروردگار عالم، ایشان را به اردوگاه و به جمع اسیران مظلوم انتقال دادند.
حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی هدیهای الهی بود که از سوی خداوند حکیم به اردوگاههای اسیران ایرانی تقدیم شد. او با رهبری حکیمانه خود و با تمسک به ائمه معصومین (ع) با معنویت و سعه صدر و حلم و بردباری فوق العاده، مکر و حیله دشمنان بعثی را بیتاثیر نمود و شمع محفل اسیران ایرانی گشت و در جهت تقویت روحیه ی ایمان و مقاومت آنان از هیچ اقدام و ایثاری دریغ نکرد و به تعبیر رهبر عزیز انقلاب اسلامی “ همچون خورشیدی بر دلهای اسیران مظلوم میتابید و چون ستاره درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان میداد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان میبارید.”
عراقیها بارها او را از این اردوگاه به آن اردوگاه و یا به بغداد فرستادند؛ بیش از شش بار به بغداد فرستاده شد و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت؛ اما همچنان استوار و مقاوم، راه پرمشقت اسارت را به طور اصولی پیمود و مشعل هدایت همه ی اسرا شد.
تعیین سیاستهای اصولی و خط مشی اسیران ایرانی، چیزی نبود که از عهده ی هر کس بر آید. او در زمانی پا به اردوگاهها گذاشت که اسیران ایرانی، به دنبال مشعلی فروزان میگشتند تا راه را به آنان نشان دهد و از سر در گمی برهاند.
او زمانی پا به ارودگاهها گذاشت، که اسیران ایرانی همچون قحطیزدگانی بودند که در عین تشنگی و یاس و ناکامی، با دستهای به دعا برافراشته و چشمهای نگران به آسمان، باران رحمت الهی را طلب میکردند و “ حقیقتاً خداوند باران را پس از ناامیدی فرو میفرستد “ و او باران رحمت پروردگار عالم بود.”
شبانهروز، با گفتار آرام و منطقی و رفتار جاذب خویش کوشش کرد تا از سویی، اسیران ایرانی را در سلامت روحی و جسمی نگه دارد و روز به روز بر امید و ایمان آنها بیفزاید و از سویی، از شدت خشونت دشمنان بکاهد و توطئههای آنان را خنثی سازد.
اردوگاههای عنبر، موصل شماره 1 و 3 و 4 و رمادیه و تکریت شمارة 5 و 17 و 18 و سلولهای بغداد، شاهد خوبیها و تلاشهای خستگی ناپذیر آن عارف حکیم میباشند.
وی سرانجام، پس از ده سال اسارت، با سربلندی و غزت به آغوش میهن اسلامی بازگشت.
پس از آزادی، به جای آنکه پس از سی سال مبارزه و تلاش طاقت فرسا، به استراحت بپردازد، راهی دشوارتر را در پیش رو گرفت. ابوترابی، همراهی آزادگان و پیگیری مشکلات آنان را وظیفه ی خود میدانست و در این مسیر، هیچ سختی و مشکلی مانع او نشد. ایشان در دوره ی بعد از اسارت نیز، هرگز به زندگی شخصی خود فکر نکرد و همسر صبور و بزرگوار و فرزندان رشید و پاکدامن او نیز تحت تأثیر اخلاق و منش آن معلم بزرگ اخلاق و پاکدامنی، نه تنها از فعالیتهای شبانهروزی او اظهار رضایت میکردند؛ بلکه خود نیز همکار و همراهی دلسوز، برای او بودند.
ابوترابی دوران اسارت را در کنار مصیبت زدگان، بر بالین بیماران و افراد ناتوان، در مجالس دعا و معنویت، در حال سرکشی و تفقد از آزادگان و جانبازان و ایثارگران و پیگیری دردها و مشکلات آنان گذراند و برای خدمت به بندگان خدا، لحظهای را از دست نداد.
سفرهای شبانهروزی به شهرها و روستاهای کشور و رسیدگی به حال دردمندان و نیازمندان، روش همیشگی او بود. بیشتر ایام را در این مدتِ حدود ده سال پس از آزادی، در حال روزه سپری کرد و از خواب خود کم نمود تا شبها نیز به سراغ نیازمندان گمنام برود.
پس از این که از اسارت آزاد شد، با حکم مقام معظم رهبری در جاگاه نماینده ی ولی فقیه در امور آزادگان قرار گرفت و تمام سعی خویش را به کار بست تا آزادگان، مایه ی عزت و تقویت نظام جمهوری اسلامی باشند. او همه ی مشکلات آزادگان را خود، به دوش کشید تا باری از دوش نظام اسلامی برداشته شود.
در دوره ی چهارم و دوره ی پنجم مجلس شورای اسلامی با رای بالای مردم قدرشناس تهران، به عنوان نفر دوم و سوم به مجلس راه یافت و در خانه ملت، با نطقهای خود، مسوولان و کارگزاران نظام را دعوت به رعایت عدالت، توجه به توده ی مردم و حفظ ارزشهای دینی نمود.
عشق به خدای متعال و معصومین (ع) در لحظه لحظه حیات و در سراسر وجود او نمایان بود، به طوری که پیاده از حرم امام خمینی(ره) تا حرم حضرت معصومه (س) به راه میافتاد و همراه با جمعی از آزادگان و شیفتگان، با ذکر و اشک و سوز، این سفر معنوی را به انجام میرساند. در ایام عرفه نیز، پیاده از تنگه ی مرصاد تا مرز خسروی راه میرفت و جمع کثیری از مردم متدین وی را همراهی میکردند که عرفه 79، تعداد رهپویان این سفر پربار معنوی، هنگام برگزاری دعای امام حسین (ع) در مرز خسروی، از مرز شصت هزار نفر گذشت.
هر تابستان، قبل از فرا رسیدن سالگرد ورود آزادگان، او سفر آسمانی خود را با شیفتگان خاندان عصمت و طهارت (ع) از حرم امام خمینی (ره) تا حرم امام علی بن موسی الرضا (ع) آغاز مینمود و در آن روزهای بسیار گرم، عاشقانه به سوی بارگاه مقدس امام هشتم پیش میرفت. بیشتر همراهان وی جوانانی بودند که از وجود شریفش درس میگرفتند.
سرانجام، آن مجاهد خستگی ناپذیر در تاریخ 12/3/79 در حالی که به همراه پدر بزرگوارشان حضرت آیت الله حاج سید عباس ابوترابی عازم مشهد مقدس و زیارت حضرت ثامن الحجج (ع) بودند، در جاده ی بین سبزوار و نیشابور، بر اثر تصادف، ارواح آن عالمان وارسته از خاک تا افلاک پرکشیده و به لقاء الله پیوستند.
نان سنگک را خشک میکردم و میخوردم؛ چون شهریهمان خیلی ناچیز بود!
حسن شکیب زاده- حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابیفرد در سال 1318 هجری شمسی متولد شد. پدر بزرگوارش آیت الله سید عباس ابوترابی، فرزند آیت الله ابوتراب میباشد و مادر مکرمه ی ایشان دختر آیت الله سید محمد باقر علوی قزوینی است.
حجت الاسلام ابوترابی تحصیلات ابتدایی تا پایان دوره ی دبیرستان را با موفقیت سپری کرد و در سال 1336 موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد. ایشان سرگذشت خود را پس از پایان دوره ی متوسطه چنین بیان میدارد:
بعد از گرفتن دیپلم، با پیشنهادی که پدرمان به ما دادند، ما را علاقهمند کردند که وارد حوزه بشویم و به درس و بحثهای حوزوی اشتغال پیدا کنیم. در این رابطه، حاج آقا والد معظم بنده، سهم بسیار زیادی دارند؛ چون ابتدا خودم تمایلی نداشتم و مرحوم دایی ما هم اصرار داشتند که بنده را به آلمان اعزام بکنند تا در آنجا ادامه تحصیل بدهم و میفرمودند که همه ی هزینه ی ادامه تحصیلت را من خودم تأمین میکنم.
ایشان نوهای داشتند که یک سال از نظر گرفتن دیپلم از من عقبتر بودند، میفرمودند: اگر تو به آلمان بروی و در آنجا مشغول به تحصیلات بشوی، من با اطمینان بیشتر میتوانم نوهام را به آلمان بفرستم.
مرحوم دایی ما، آقا سید علی علوی، تهران تشریف داشتند و در مسجدی در چهار راه اسکندریه اقامه ی جماعت میفرمودند.
علی رغم اصرار زیادی که مرحوم دایی ما داشتند، اما الحمدالله با زحمت زیادی که پدرمان کشیدند، ما علاقهمند شدیم که وارد حوزه بشویم و از رفتن به آلمان منصرف بشویم؛ گرچه بعضی از بستگان و نزدیکان ما اصرار داشتند: حالا که داییات تمام هزینه را متحمل میشود بهتر است که به آلمان بروی و ادامه تحصیل بدهی.
به هر حال، علاقه زیادی پیدا کرده بودیم که وارد حوزه بشویم، با اجازه ی پدر بزرگوارمان به مشهد مقدس مشرف شدم که دیگر از پافشاری داییمان مقداری فاصله گرفته باشم.
حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی در سال 1337 به مشهد مقدس عزیمت نمود و در مدرسه نواب مستقر شد. دروس مقدماتی و دوره ی سطح را با جدیت و تلاش شبانهروزی و استعداد قوی در حوزه ی علمیه مشهد گذراند و از اساتید بزرگی چون ادیب نیشابوری در ادبیات و مرحوم آیت الله شیخ مجتبی قزوینی بهره برد.
ایشان خاطره ی خویش را از ملبس شدن به لباس روحانیت، در مشهد مقدس چنین بیان میدارد:
شبی که بنده میخواستم در مشهد مقدس معمم بشوم، با مرحوم آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی در این رابطه مشورتی داشتم. همان شب، مرحوم جدمان ( آیت الله حاج سید محمد باقر علوی قزوینی) را در خواب دیدم. خواب دیدم که قبر ایشان باز شد و آب زلالی با ماهیهای سرخی که درون آب در رفت و آمد بودند، از میان قبر جوشید. بدن ایشان هم بر سطح آب بود و همین طور که آب بالا میآمد، بدن ایشان هم بر روی آب قرار گرفته بود. وقتی که آب به کف زمین رسید، نشستند روی آب و رو کردند به من و فرمودند: علی! ما نمردهایم، زندهایم. دو مرتبه روی آب خوابیدند و آب رفت پایین. بنده دیگر مطمئن شدم که نظر مبارک ایشان این بوده که ما هر چه زودتر معمم بشویم؛ لذا فردای آن، مفتخر شدم به ملبس شدن به این لباس پرافتخار.
ایشان وضعیت سخت زندگی خود در مشهد را در دوران طلبگی چنین بازگو میکند:
یادم هست در مشهد مقدس، فقط نان سنگک میخریدم. آن را خشک میکردم و میخوردم؛ چون شهریهمان خیلی ناچیز بود و به غیر از نان سنگک نمیتوانستیم چیز دیگر بخوریم. کار به جایی رسید که از یک نانوایی سنگکی ده، پانزده روزی به طور نسیه نان سنگک خریدم. در این فکر بودم که نان سنگک خریدن نسیهای را هم قطع کنم که آن بنده ی خدا هم از دادن نان به طور نسیهای امتناع نورزید.
تصمیم گرفتم کم کم از خرید نان سنگک نسیهای خودداری بکنم که با مشکل مواجه نشوم. یادم است که یکی از طلاب مدرسه پشت بازار سرشوی، سید بزرگواری بودند، در آن روزهایی که این تصمیم را داشتم، ایشان در حال عبور از خیابان به من برخورد کردند و خیلی گرم با من احوالپرسی کردند و فرمودند: من چند روزی است که میخواستم شما را ببینم و شما را نمیشناختم. ایشان یک حواله ی پولی از تهران برای ما آورده بود. فکر میکنم از آن به بعد، دیگر به جایی نرسید که ما چیزی را نسیه از کسی بخریم. به هر حال، حضرت این عنایت را داشتند.
حجت الاسلام ابوترابی سپس برای ادامه تحصیل به قم بازگشت و در مدرس حجتیه مستقر شد و از محضر علمای بزرگ حوزه ی علمیه قم استفاده نمود، مدتی بعد به نجف اشرف مشرف شد و چون در آزمون دانشکده الهیات نجف، وابسته به الازهر مصر شرکت کرده و قبول شده بود، مقدمات تحصیل خود را آماده کرد و دوباره به قم بازگشت.
با شروع نهضت امام خمینی (ره) در سال 42، همراه با حاج آقا مصطفی به جریانات سیاسی وارد شد و در تظاهرات مردم قم در 15 خرداد حضوری فعال داشت. در هجوم عوامل رژیم ستمشاهی به مدرسه فیضیه، سید علی اکبر ابوترابی مورد ضرب و شتم مأموران شاه قرار گرفت.
در پی تبعید حضرت امام به نجف اشرف، آن مرد مجاهد نیز مشرف به نجف و مشغول به تحصیل شد. ایشان در محضر امام راحل (ره) از درس خارج فقه و اصول معظم له بهره بردند. همچنین از محضر شهید آیت الله غروی که در سالهای اخیر به دست رژیم بعثی به شهادت رسیدند، کسب علم کردند و در درس ایشان شرکت مینمودند. علاوه بر آن در یک بحث خصوصی در منزل حضرت آیت الله وحید خراسانی همراه با جمعی از دوستانشان شرکت میکردند.
در نجف اشرف، درس ولایت فقیه حضرت امام را چاپ نموده و به ایران و جاهای دیگر ارسال نمودند و نیز اطلاعیههای حضرت امام را منتشر و پخش میکردند، به ویژه در مکه مکرمه و حجاز، علاوه بر آن در انتقال پیامها و اطلاعیههای امام به داخل کشور با فداکاری و شجاعت تمام بارها اقدام نموده و از هیچ خطری نهراسیدند.
پس از حدود شش سال تحصیل، هنگامی که اعلامیههای امام خمینی را در کیف خود جاسازی کرده بود تا به ایران بیاورد، در مرز خسروی بازداشت شدند، ساواک، ایشان را به قصر شیرین، سپس به زندان کرمانشاه و به زندان کمیته مشترک و پس از آن به زندان اوین منتقل کرد و او را مورد شکنجه و بازجویی قرار داد. ورود ایشان به زندان زمانی بود که چند روز قبل، آیت الله سعیدی در زیر شنکنجه ی مأموران شاه به شهادت رسیده بود. پس از آزادی از زندان، فصل جدیدی در فعالیتهای سیاسی ایشان و به صورت عمیق تر شروع شد و همراه شهید مجاهد سید علی اندرزگو، علاوه بر مبارزات سیاسی، به سازماندهی جهاد مسلحانه همت گماشتند.
در این دوره بارها مورد تعقیب ساواک قرار گرفتند. او یک بار دیگر نیز در محاصره ی نیروهای ساواک قرار گرفت و دستگیر شد، تا این که توانست با زیرکی، ساواک را فریب دهد و سرانجام پس از حدود یک ماه بازجویی و شکنجه که نتوانستند اطلاعاتی از او به دست آورند، رهایی یافت و مبارزه را از سر گرفت.
مجاهد خستگی ناپذیر، سید علی اکبر ابوترابی با افرادی چون شهید رجایی ارتباط نزدیک و همکاری تنگاتنگ داشت. در جلسات ماهانه شهید آیت الله بهشتی شرکت مینمود و از نزدیک با آن شهید عزیز در زمینه ی جذب نیروهای فعال و تحصیلکرده همکاری داشت و نیز با سایر مبارزان و علمای مجاهد دوران ستمشاهی؛ از جمله رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله خامنهای همکاری و ارتباط داشت که از پیام معظم له به مناسبت درگذشت جانسوز آن مجاهد پارسا و نیز پیامهای سایر شخصیتهای مذهبی، سیاسی میتوان این نکته را احساس کرد. از دیگر فعالیتهای ایشان در آن دوران، سرکشی و رسیدگی به خانوادههای زندان سیاسی و تبعیدیان و دیدار مبارزان تبعیدی در شهرهای مختلف بود.
دلسوزی و تعهد آن بنده ی صالح خدا، اجازه نمیداد که حتی نسبت به مساله جهان اسلام بیتفاوت باشد؛ در این رابطه به لبنان سفر کرد و از نزدیک وضعیت بیت المقدس و تلاش مبارزان در لبنان را مشاهده نمود. همچنین برای انتقال اسلحه از لبنان به ایران و تدارک نیروهایی که متعهدانه در جنگ با رژیم ستمگر پهلوی بودند، با شهید سید علی اندرزگو همکاری نزدیک داشت.
با آغاز مبارزات انقلابی مردم ایران، او دیگر سر از پا نمیشناخت و خواب را بر خویش حرام کرده بود. خودشان می فرمودند: در آن روزهای پر التهاب، کار ما سنگین بود. بسیار اتفاق میافتاد که در طول 24 ساعت شبانهروز، کمتر از یک ساعت میخوابیدیم.
در شب شهادت شهید اندرزگو در خیابان سقاباشی ( یکی از فرعیهای خیابان ایران، در شب 19 ماه مبارک رمضان سال 56) ایشان نیز در راه بود تا در جلسهای که شهید اندرزگو میرفت تا به اعضای آن جلسه بپیوندد و برای روزهای آینده ی انقلاب و شکلدهی تظاهرات مردمی، برنامهریزی صورت پذیرد، شرکت کند که با شنیدن خبر شهادت آن مجاهد کمنظیر به دست عمال شاه، خود و اعضای آن جلسه از دسترس ماموران ساواک دور شدند. او در آن مقطع پر حادثه، به لطف الهی از گزند مزدوران ساواک مصون ماند.
در جریان پیروزی انقلاب، فرماندهی گروهی که کاخ سعدآباد را به تصرف در آوردند به عهده داشت و امکانات و وسایل آن را مورد حفاظت قرار داد و تحویل نمود. همچنین در تصرف پادگان لشگر قزوین با برادر خویش حجت الاسلام سید محمد حسن ابوترابی نقش کلیدی را ایفا کردند و از خروج اسلحه و ادوات و تجهیزات جنگی ممانعت نمودند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان رییس کمیته انقلاب اسلامی قزوین در این نهاد انقلابی به خدمت به محرومان و مستضعفان پرداخت. سپس با رای مردم به عضویت شورای شهر قزوین انتخاب و رییس شورا شد.
درست در آغاز جنگ تحمیلی، از قزوین با لباس رزم رو به سوی جبهه آورد و در کنار شهید دکتر مصطفی چمران در ستاد جنگهای نامنظم به سازماندهی نیروهای مردمی پرداختند و شخصا به ماموریتهای شناسایی رزمی و دشوار میرفتند. آزادی منطقه پر حادثه و خطرناک دب حردان به فرماندهی وی، یکی از اقدامات ایشان است.
وی سرانجام در روز 26 آذر 59، در یکی از ماموریتهای شناسایی که برای تکمیل شناسایی قبلی خویش انجام می داد، تا نیروهای ستاد جنگهای نامنظم آماده ی یک عملیات گسترده شوند، بر اثر اشتباه یکی از دو نفر همراه وی، در حالی که هفت کیلومتر از نیروهای خودی دور شده و تا 200 متری دشمن پیشروی کرده بود، در بازگشت، مورد شناسایی قرار گرفت؛ گر چه او میتوانست خود را از دام دشمن برهاند؛ اما چون قصد داشت همراهان خود را نیز نجات دهد، با تانک و نفربر، وی را تعقیب کردند و ایشان به اسارت دشمن درآمد.
ماههای اولیه را در سلولهای بغداد گذراند و شکنجهها ایشان را از پای در نیاورد. آن روزها در جمهوری اسلامی ایران، شایع شد که ایشان به شهادت رسیده است، مجالس بزرگداشت و سخنرانیهای شخصیتهایی همچون شهید رجایی و تعطیلی و عزای عمومی قزوین و پیام تسلیت امام خمینی و مجلس شورای اسلامی، ابعادی از شخصیت آن عالم عامل را تا اندازهای برای مردم روشن ساخت و دولت عراق نیز از این طریق ایشان را به عنوان یک روحانی سرشناس، شناسایی کرد.
سرانجام پس از پانزده ماه زندانی بودن در سلول و تحمیل شکنجههای توان فرسا از قبیل سوراخ شدن سر مبارک ایشان با میخ و دو بار تا پای چوبه ی دار رفتن، با لطف و رحمت الهی و امداد غیبی پروردگار عالم، ایشان را به اردوگاه و به جمع اسیران مظلوم انتقال دادند.
حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی هدیهای الهی بود که از سوی خداوند حکیم به اردوگاههای اسیران ایرانی تقدیم شد. او با رهبری حکیمانه خود و با تمسک به ائمه معصومین (ع) با معنویت و سعه صدر و حلم و بردباری فوق العاده، مکر و حیله دشمنان بعثی را بیتاثیر نمود و شمع محفل اسیران ایرانی گشت و در جهت تقویت روحیه ی ایمان و مقاومت آنان از هیچ اقدام و ایثاری دریغ نکرد و به تعبیر رهبر عزیز انقلاب اسلامی “ همچون خورشیدی بر دلهای اسیران مظلوم میتابید و چون ستاره درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان میداد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان میبارید.”
عراقیها بارها او را از این اردوگاه به آن اردوگاه و یا به بغداد فرستادند؛ بیش از شش بار به بغداد فرستاده شد و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت؛ اما همچنان استوار و مقاوم، راه پرمشقت اسارت را به طور اصولی پیمود و مشعل هدایت همه ی اسرا شد.
تعیین سیاستهای اصولی و خط مشی اسیران ایرانی، چیزی نبود که از عهده ی هر کس بر آید. او در زمانی پا به اردوگاهها گذاشت که اسیران ایرانی، به دنبال مشعلی فروزان میگشتند تا راه را به آنان نشان دهد و از سر در گمی برهاند.
او زمانی پا به ارودگاهها گذاشت، که اسیران ایرانی همچون قحطیزدگانی بودند که در عین تشنگی و یاس و ناکامی، با دستهای به دعا برافراشته و چشمهای نگران به آسمان، باران رحمت الهی را طلب میکردند و “ حقیقتاً خداوند باران را پس از ناامیدی فرو میفرستد “ و او باران رحمت پروردگار عالم بود.”
شبانهروز، با گفتار آرام و منطقی و رفتار جاذب خویش کوشش کرد تا از سویی، اسیران ایرانی را در سلامت روحی و جسمی نگه دارد و روز به روز بر امید و ایمان آنها بیفزاید و از سویی، از شدت خشونت دشمنان بکاهد و توطئههای آنان را خنثی سازد.
اردوگاههای عنبر، موصل شماره 1 و 3 و 4 و رمادیه و تکریت شمارة 5 و 17 و 18 و سلولهای بغداد، شاهد خوبیها و تلاشهای خستگی ناپذیر آن عارف حکیم میباشند.
وی سرانجام، پس از ده سال اسارت، با سربلندی و غزت به آغوش میهن اسلامی بازگشت.
پس از آزادی، به جای آنکه پس از سی سال مبارزه و تلاش طاقت فرسا، به استراحت بپردازد، راهی دشوارتر را در پیش رو گرفت. ابوترابی، همراهی آزادگان و پیگیری مشکلات آنان را وظیفه ی خود میدانست و در این مسیر، هیچ سختی و مشکلی مانع او نشد. ایشان در دوره ی بعد از اسارت نیز، هرگز به زندگی شخصی خود فکر نکرد و همسر صبور و بزرگوار و فرزندان رشید و پاکدامن او نیز تحت تأثیر اخلاق و منش آن معلم بزرگ اخلاق و پاکدامنی، نه تنها از فعالیتهای شبانهروزی او اظهار رضایت میکردند؛ بلکه خود نیز همکار و همراهی دلسوز، برای او بودند.
ابوترابی دوران اسارت را در کنار مصیبت زدگان، بر بالین بیماران و افراد ناتوان، در مجالس دعا و معنویت، در حال سرکشی و تفقد از آزادگان و جانبازان و ایثارگران و پیگیری دردها و مشکلات آنان گذراند و برای خدمت به بندگان خدا، لحظهای را از دست نداد.
سفرهای شبانهروزی به شهرها و روستاهای کشور و رسیدگی به حال دردمندان و نیازمندان، روش همیشگی او بود. بیشتر ایام را در این مدتِ حدود ده سال پس از آزادی، در حال روزه سپری کرد و از خواب خود کم نمود تا شبها نیز به سراغ نیازمندان گمنام برود.
پس از این که از اسارت آزاد شد، با حکم مقام معظم رهبری در جاگاه نماینده ی ولی فقیه در امور آزادگان قرار گرفت و تمام سعی خویش را به کار بست تا آزادگان، مایه ی عزت و تقویت نظام جمهوری اسلامی باشند. او همه ی مشکلات آزادگان را خود، به دوش کشید تا باری از دوش نظام اسلامی برداشته شود.
در دوره ی چهارم و دوره ی پنجم مجلس شورای اسلامی با رای بالای مردم قدرشناس تهران، به عنوان نفر دوم و سوم به مجلس راه یافت و در خانه ملت، با نطقهای خود، مسوولان و کارگزاران نظام را دعوت به رعایت عدالت، توجه به توده ی مردم و حفظ ارزشهای دینی نمود.
عشق به خدای متعال و معصومین (ع) در لحظه لحظه حیات و در سراسر وجود او نمایان بود، به طوری که پیاده از حرم امام خمینی(ره) تا حرم حضرت معصومه (س) به راه میافتاد و همراه با جمعی از آزادگان و شیفتگان، با ذکر و اشک و سوز، این سفر معنوی را به انجام میرساند. در ایام عرفه نیز، پیاده از تنگه ی مرصاد تا مرز خسروی راه میرفت و جمع کثیری از مردم متدین وی را همراهی میکردند که عرفه 79، تعداد رهپویان این سفر پربار معنوی، هنگام برگزاری دعای امام حسین (ع) در مرز خسروی، از مرز شصت هزار نفر گذشت.
هر تابستان، قبل از فرا رسیدن سالگرد ورود آزادگان، او سفر آسمانی خود را با شیفتگان خاندان عصمت و طهارت (ع) از حرم امام خمینی (ره) تا حرم امام علی بن موسی الرضا (ع) آغاز مینمود و در آن روزهای بسیار گرم، عاشقانه به سوی بارگاه مقدس امام هشتم پیش میرفت. بیشتر همراهان وی جوانانی بودند که از وجود شریفش درس میگرفتند.
سرانجام، آن مجاهد خستگی ناپذیر در تاریخ 12/3/79 در حالی که به همراه پدر بزرگوارشان حضرت آیت الله حاج سید عباس ابوترابی عازم مشهد مقدس و زیارت حضرت ثامن الحجج (ع) بودند، در جاده ی بین سبزوار و نیشابور، بر اثر تصادف، ارواح آن عالمان وارسته از خاک تا افلاک پرکشیده و به لقاء الله پیوستند.