یوسف مسگری: آخرین باری که با شهید محمد نجفی بودم، توی پادگان شوشتر بود، انگشترهای دستم را که دید اسرار داشت تا یکی از آنها را به او بدهم، آن هم انگشتری باباقوری که خیلی دوستش داشتم.
خیلی سر به سرم گذاشت، وقتی دیدم رهایم نمی کند، گفتم: بیا یک قول و قراری با هم بگذاریم.
گفت: چه قول و قراری؟
گفتم: اگر تو شهید شدی، من این انگشتر را به دستت می کنم و اگر من شهید شدم، انگشتری مال تو و از دستم در آور و آن را بردار، قبول کرد.
در آستانه ی عملیات کربلای ۴ قرار گرفته بودیم و من که در قزوین بودم امکان حضور در این عملیات را نداشتم.
عملیات شروع شده بود، یک روز سرهنگ رمضانی را دیدم، گفت: نجفی را در عملیات کربلای ۴ دیدم و گفت به تو بگویم که قولت یادت نرود.
گفتم: چطور؟
گفت: او در عملیات شهید شد و تو باید به قولت عمل کنی.
با شنیدن این خبر، قلبم تکان خورد و اشکهایم جاری شد، دنبالش گشتم، پیکر مطهر شهدا را آورده بودند در حیات عملیات سپاه پاسداران، خودم را به آنجا رساندم، در تابوت را برداشته، پارچه روی بدن مطهرش را کنار زدم و دستش را در دست گرفته و انگشتری را به انگشت او کردم.