کبری آقاعلی، همسر شهید: ماه رمضان بود که خبر شهادت همسرم را به پدر و مادرش داده بودند ولی گفته بودند که پسر شما مفقود شده است، انها این خبر را از من پنهان می کردند و هر وقت که من به منزل انها که در طبقه بالای منزل مان بود می رفتم، می دیدم که انها گریه می کنند.
یا بار که دیگر صبرم تمام شده بود پرسیدم: مگرچه شده که همه ی شما گریه می کنید؟
و آن ها هم پس از اندکی گفتند که همسرم شهید شده است.
این خبر را که شنیدم، حالت سرگیجه پیدا کرده و به دیوار چسبیدم و از حال رفتم، بعد از نیم ساعت تازه متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده است.
ولی هنوز هم انتظار تمام نشده است و در ثانیه ثانیه های زمان منتظرش هستم.
آن روزها گذشت و ۱۰سال بعد از شهادتش خبر آوردند که او شهید شده است و آلبوم هایی را در اختیار ما قرار دادند و گفتند که این عکس جنازه های شهداست. آلبوم اول را که دیدم عکس همسرم در آن نبود وقتی در حال دیدن آلبوم دوم بودم عکس شهیدی را دیدم که بادگیر سورمه ای تنش بود و از پایین تنه زخمی شده بود. قیافه اش را شناحتم، همسرم بود.
وقتی که عکس را به پدر همسرم نشان دادم قبول نکرد که عکس فرزندش است و گفت پسر من زنده است و حتی راضی نشد پیکرش را ببیند و من هم فقط با عکسش وداع کردم و به ناچار پیکرش را به تهران منتقل کرده و در بهشت زهرا به خاک سپردند تا امروز هم سر مزارش نرفته ام و پسرم هم از ترس اینکه مبادا من بروم آنجا و گریه و بی تابی کنم، هیچگاه اجازه رفتن به من نمی دهد، ضمن اینکه هنوز هم منتظرش هستم.