همرزم شهید: در عملیات کربلای ۵ با شهید آذربایجانی با هم بودیم، ۷، ۸ روز بود که عملیات کرده بودیم. مقر ۱۱ در تصرف عراقی ها بود، تقریبا ۱۰۰ یا ۲۰۰ متر به جلو رفتیم و مقر ۱۱ را تصرف کردیم، جاده ای که گرفتیم، به کانال ماهی متصل می شد، عملیات خیلی شیرینی بود، فرمانده ی گردان ما، اکبر رضایی بود.
ما با شهید آذربایجانی فقط ۲ سنگر فاصله داشتیم، تقریبا ۳، ۴ روزی ازعملیات گذشته بود، ساعت ۳ نیمه شب بود، من و آقای حضرتی و آذربایجانی داخل سنگر بودیم که یک خودروی نیروهای عراقی در تاریکی آمد و چسبید به خاکریز ما و شروع به تیراندازی کردند، ما هم یک نارنجک به داخل آن انداختیم و ۲ سرباز بعثی که داخلش بودند، کشته شدند، آنها ظاهرا هنوز نمی دانستند که ما شب قبل مقر ۱۱ از عراقی ها گرفته ایم و خیال می کردند که ما از نیروهای خودشان هستیم.
ما آنها را کشتیم و غذای ایشان هم که برای سایر نیروهایشان می بردند نصیب ما شد.
بعد از چند روز داخل همان مقر با اکبر رضایی که فرمانده ما بود و شهید آذربایجانی نشسته بودیم که اکبر رضایی یک لیوان آب برداشت و حدود ۲ کیلومتر جلوتر رفت و با همان یک لیوان آب غسل شهادت داد. وقتی برگشت کاملا نوربالا می زد، هر چی به او گفتم امشب را بمان و نرو، گفت: نه، باید بروم و خط را تحویل بدهم.
و خلاصه هم با آذربایجانی رفت که فردا صبح با خبر شدیم هر دو به شهادت رسیده اند.