نام | علی قاریان پور |
نام پدر | یوسف |
نام مادر | طاهره |
محل شهادت | شلمچه |
بیوگرافی |
قاریانپور، علی: چهاردهم مرداد ۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش یوسف (فوت۱۳۵۰) و مادرش طاهره نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. کارگر کارخانه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دهم اسفند ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۴۳/۰۵/۱۴ |
محل شهادت | شلمچه | تاریخ شهادت | ۱۳۶۵/۱۲/۱۰ |
استان محل شهادت | خوزستان | شهر محل شهادت | خرمشهر |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | دوم راهنمائی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
وصایا
شهید، علی قاریان پور:
با سلام به شما خانواده ی عزیز؛ از شما چگونه تشکر کنم؟ الآن که در حال نوشتن این جملات هستم، دست و زبانم و قلمم حرکت نمی کنند؛ چرا که چیزی ندارم بنویسم.
مادرم! الآن باید رسالت زینب گونه ی خود را مانند دختر رسول خدا(ص) به مردم نشان دهی. شما به مکه و خانه ی خدا و به مدینه رفتی و به شیطان سنگ و به حجرالاسود بوسه زدی و به دست بوسی امام های معظم رفتی و ما و دیگر دوستان به ملاقات صاحب کعبه.
تو بین صفا و مروه رفتی و من بین خانه و نفس و تا جبهه به شیطان سنگ زدم و شما گوسفند برای خدا کُشتی و من خودم را برای دیدار با معشوق اهدا نمودم.
...و مادر! اگر شما را ناراحت کردم، مرا ببخش. همه ی شما مرا عفو کنید؛ به خصوص برادرم حسن که -مانند پدر بود و هم برادر- اگر او نبود نمی دانم من کجا بودم و از کجا سر در می آوردم و نیز ابوالفضل که هم معلم اخلاق بود و هم برادر و راه اسلام را به من آموخت و دیگر برادرم حسین، رضا (عادل) و امیر. اگر از من بدی دیدید به بزرگی خودتان منِ روسیاه را عفو کنید.
...و خواهر گرامی ام! افتخار می کنم که چنین خواهری داشتم و می توانستم در بیرون با سر بلندی راه بروم.
از شما می خواهم بچه های خود را حسین وار و زینب گونه تربیت کنید و اول با احکام اسلام، قرآن، دین و راه زندگی و جهاد برای اسلام آشنا کنید که اگر اسلام از بین برود ما هم از بین می رویم.
تمام زندگی ام را برای اسلام گذاشتم که خود دیده بودی جان ناقابلم را. بسیاری از این دوستان رفته اند و من مانده ام. خیلی رنج می کشم و تا دیر وقت بیدارم و در این فکر که بچه ها چه گفتند و چه کردند که رفتند؟
اگر جنازه ی من به دست شما نرسید، هیچ گونه ناراحتی نکنید که خواست خدا بوده و به یاد خدا باشید و به یاد شهدا که جنازه شان به دست خانواده ی آن ها نرسیده است و دوست ندارم که هیچ گونه سر و صدایی از خانه بلند شود که دشمن از آن سوء استفاده کند و اگر گریه ای هم باشد دور از مردم؛ می دانم که از دست دادن عزیز خیلی سخت است!
...و اگر جنازه ام به دست شما رسید و برای دیدن جنازه ام آمدید با چادر سفید بیایید که انگار به عروسی عزیز خود می روید و در روز تشییع جنازه هم با چادر سفید حاضر باشید که انگار عزیز خود را به حجله ی دامادی می برید و پشت جنازه ام شعارهای «حسین، حسین»(ع) و «یا مهدی»(عج) سر دهید که شب اول قبر به داد من روسیاه برسند و اگر امکان دارد جنازه ام با لباس باشد، همراه یک شاخه گل سرخ و یک عکس امام، که شاخه گل را می خواهم به آقا و مولای خود حسین(ع) بدهم؛ نمی دانم در آن لحظه چه بگویم؟!
...و در این راه صبر پیشه کنید و اگر می شود مقداری خاک کربلا در قبرم بگذارید و در آخر دوست دارم جنازه ی من در نیمه شب دفن شود؛ چرا که فاطمه(س) در نیمه شب فرمود: «علی! مرا دفن کن.»
مجالس من به اسم شهدای گمنام باشد و چون همه ی ما از خاک هستیم و به خاک هم بر می گردیم، روی سنگ قبرم نوشته شود: «مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال» و برای شناختن من فقط از عکس استفاده شود و نه از اسم و از شما التماس دعا دارم و از قول من از همه ی دوستان حلالیت بگیرید تا از منِ روسیاه راضی باشند.
آرزو دارم در آخرین لحظه ی زندگی، لب تشنه از این دنیا بروم.۱ (۱۵۷۷۳۰۰)
علی قاریان پور
۰۸/۰۹/۱۳۶۳
خاطرات
بر روی سنگ قبرم نوشته شود:
مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال
شهید بسیجی، علی قاریان پور، آنقدر سریع آمد و رفت که چشمان خیلی ها در راهش باز ماند، چشمهایی که هنوز اشكهای ممتدش در سینه زنی ها برای آقا امام حسین (ع) و میدان داریهایش را که گاهی به بیهوشی در راه مقتدایش منتهی می شد را نميشود فراموش کرد.
او در کمال صداقت و عاشقانه در بخشی از وصیت نامه اش نوشت: "اگر جنازه ام به دست شما رسید و برای دیدنم آمدید، با چادرسفید بیایید که انگار به عروسی عزیز خود می روید و در روز تشییع جنازه هم با چادر سفید باشید که انگار عزیز خود را به حجله دامادی می برید.
در پشت جنازه ام شعارهای حسین حسین و یا مهدی بدهید که آقایم شب اول قبر به داد من روسیاه برسد.
یک شاخه گل سرخ و یک قطعه عکس امام را در قبرم بگذارید تا آنها را به آقا و مولایم حسین (ع) بدهم، اگر چه نمی دانم در آن لحظه چه بگویم.
و اگر می شود یک مقدار خاک کربلا در قبرم بگذارید و جنازه ام را نیمه شب دفن کنید و بروید ببینید که چرا فاطمه (س) به علی(ع) فرمودند که مرا نیمه ی شب دفن کن!
و چون همه ی ما از خاک آمده ایم و به خاک بر میگردیم، بر روی سنگ قبرم نوشته شود: «مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال».
و در آخر دوست دارم در آخرین لحظه زندگی، لب تشنه از دنیا بروم."
مگر من شهید می شوم؟
و اما شهید زنده، رزمنده ی دلاور، حسین فریدی در خصوص چگونگی شهادت او می گوید:
در عملیات کربلای ۵، معاون گروهان محسن برکابی بودم، دسته های ۱ و ۲ گروهان از جلو در حال حرکت بود که اول بسم ا... ۲ تیر دشمن به برکابی خورد و او مجروح شد، کمی که جلو تر رفتیم گلوله های دوشکای دشمن جفت پاهای معصومی را نشانه گرفت و او هم به زمین افتاد و ما ماندیم و گروهی از بچه ها از جمله: قاریانپور، خسروی، اللهیاری، حسنی، امیر عبادی، جواد حضرتی، عبدی، سید حسینی و تعدادی دیگر.
آن دو نفر که جلوی دسته بودند، تیر خورده و افتادند. ما زدیم داخل کانال عراقی ها و در در حالی که رزمندگان شمالی در سمت چپ ما مستقر بودند، ما تصمیم داشتیم همچنان پیش روی کرده تا به لشکر خراسان ملحق شویم.
ما همچنان کانال را پاکسازی کرده و پیشروی می کردیم. داخل کانال پر از جنازه های سربازان عراقی بود و ما مجبور بودیم که از روی جنازه ها حرکت کنیم، البته در بین آنها پیکر مطهر شهدا و مجروحین ما نیز قرار داشت. کمی جلوتر که رفتیم تیر مستقیم یکی از عراقی ها به اللهیاری و خسروی اصابت کرد و آنها هم به زمین افتادند، اما هنوز تیربار عراقی کار می کرد که مظفری آرپی جی اش را مسلح کرده و رفت روی خاکریز ایستاد و در حالی که از همه جا تیر به روی ما روانه بود، بلند ایستاد و با اولین شلیک گلوله آرپی چی، سنگر تیربار و خود عراقی را منهدم ساخت و با آمدن پایین بلافاصله حرکت به جلو و پاکسازی کانال از دشمنان را ادامه دادیم، وضعیت در داخل کانال طوری بود که امکان توقف حتی برای یک ثانیه هم نبود و بایستی سریع عمل می کردیم تا بیشتر از این بچه هایمان شهید و زخمی نشوند و هم بتوانیم دشمنان بیشتری را از پای درآوریم، آن هم دشمنانی که با انواع سلاح ها، تا آخرین گلوله هایشان در مقابل ما ایستاده بودند.
پیشروی ما ادامه داشت تا اینکه تیر دیگری از دشمن به علی قاریانپور خورد و او هم به زمین افتاد، امکان ایستادن و رسیدگی به حال او را نداشتیم، چون اگر لحظه ای از دشمن غافل می شدیم، تلفات بیشتری می دادیم.
پیشروی را ادامه داده و تا نبش کانال به جلو رفتیم، آنجا آخرین خاکریز بود و پر از جنازه عراقی و مجروح بود که حتی در آخرین نفس های خود سعی می کردند، آخرین تیرهایشان را هم روانه ما بکنند، وقتی از کشته شدن همهی آنها اطمینان حاصل کردیم، امیر عبادی گفت: حسین، علی افتاده و از او خون زیادی می رود.
او که این حرف را زد به سراغ علی رفتیم، علی افتاده و خون اطراف او را گرفته بود، دستم را بردم زیر پيكر علی که او را بلند کرده و به عقب ببریم ولی به قدری از بدنش خون خارج شده بود که از دستانم لیز خورد و به زمین افتاد.
تصمیم گرفتیم هر طور شده او را به عقب منتقل کنیم. گفتم پلاکش را بردارم، همین کار را هم کردم، پلاکش را که از گردنش در آوردم، علی گفت: چرا پلاکم را در می آوری، مگر من شهید می شوم؟
گفتم: نه، دیدم پلاک گردنت را اذیت می کند، به خاطر همین برداشتم. محمد باریک بین که همراه ما بود با وسایلی که داشت زخم علی را بست و او را فرستادیم عقب که زیر دست و پاها نماند. اما او قبل از رسیدن به درمانگاه به شهادت رسیده بود.
و امروز مشتاقان بسیاری از سراسر کشور برای میثاق با این شهید در گلزار شهدای قزوین حضور می یابند. حسن شكيب زاده
کلام شهید علی قاریانپور
Loading the player ...