نام | مهدی شالباف |
نام پدر | علی |
نام مادر | اقدس |
محل شهادت | جزیره مجنون |
بیوگرافی |
شالباف، مهدی: هفتم بهمن ۱۳۴۱، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش علی، میوه و ترهبار فروش بود و مادرش اقدس نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ماه سال ۱۳۶۲، با سمت فرمانده گردان امامرضا(ع) در جزیره مجنون عراق و در عملیات خیبر به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. برادرش ابوالقاسم نیز به شهادت رسیده است. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۴۱/۱۱/۰۷ |
محل شهادت | جزیره مجنون | تاریخ شهادت | ۱۳۶۲/۱۲/۰۷ |
استان محل شهادت | بصره | شهر محل شهادت | - |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | سردار سپاه |
تحصیلات | پایان دوره متوسطه | رشته | - |
عملیات | عملیات خیبر | سال تفحص | 1375 |
محل کار | سپاه پاسداران استان قزوین | بنیاد تحت پوشش | قزوین |
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
سخنى با امت حزب الله دارم: همان گونه که تا به حال پا به پاى انقلاب و امام امت، قدم برداشته اید، از این به بعد نیز مصم متر و استوارتر در راه خدا و یارى رهبر قدم بردارید و از رهبر بزرگ و شایسته و مبارز واقعى اسلام، حمایت کنید و قدر امام، این اسطوره ی تقوى و الگوى راستین اسلام را بدانید.
پاسدار خون پاک شهدا باشید و این مسئولیت بزرگ و سنگین را به دوش بکشید و اجر آن را از خداى متعال بخواهید.
عزیزان! مرگ حق است. پس بکوشید بهترین آن را انتخاب کنید تا شاید براى سفر طولانى شما توشه اى باشد./ ۱۴۲۰۴۹۶
مهدى شالباف
خاطرات
سردار سرتیپ، مهدی صباغی: از طرف سردار شهید «مهدی زینالدین»، فرماندهی «لشکر علی بن ابیطالب» (ع)، به برادر «شالباف» و چند تن دیگر مأموریت داده شد که جهت شناسایی منطقهی عملیاتی و فراهمکردن زمینهی عملیات، وارد جزیرهی «مجنون» شوند.
ایشان هم ـ که اولین رزمندهای بود که وارد جزیره «مجنون» میشد ـ تمام امکانات و وضعیت جزیره را بررسی کرده و پس از بازگشت از جزیره به سردار «زینالدین»، اطمینان داد که هیچ مشکلی برای انجام عملیات وجود ندارد.
شب اولی که وارد جزیره شدیم، خط را شکسته و منطقه را آزاد کردیم. در این عملیات، «مهدی شالباف»، مسؤول قسمت شمالی جزیره بود که برای حفظ جزیره پدافند کرده بود و ما نیز با سردار «حسنپور» در جزیرهی مجنون بودیم.
پس از عملیات، دشمن «پاتک» سنگینی را آغاز کرد؛ به طوری که توانست خط را شکسته و جمعی از رزمندگان را اسیر کند. از طرفی هم تانکهایش در حال پیشروی به سمت خطوط «پدافندی» ما بودند.
موضوع را با سردار «زینالدین» در میان گذاشته و گفتم که همین وضعیت در منطقهی شمالی هم ـ که «مهدی شالباف» در آن منطقه حضور دارد ـ وجود دارد.
«زینالدین» در پاسخم گفت: «با توجه به این که «مهدی» چند شب است که به خاطر عملیات نخوابیده و از طرفی به لحاظ مجروحیت شدید دستش در عملیات قبلی به زحمت افتاده است، من خجالت میکشم که با ایشان تماس بگیرم و بگویم عقبنشینی کند؛ تو به او بگو.»
من هم بلافاصله با «مهدی» تماس گرفتم و پیغام سردار را به او رساندم و خواستم که با باقی نیروهای به جا ماندهاش برگردد؛ اما «مهدی»، بلافاصله گفت: «خط، نه مال توست و نه مال «زینالدین»!… من هم بخاطر خدا و حفظ انقلاب اسلامی، تا هر کجا که امکانش باشد پیش خواهم رفت!»
پشتبند این گفتوگو، «مهدی» رزمندههای گُردان خود را در قالب یک گروهان سازماندهی کرد و در مقابل دشمن ایستادگی نمود.
در حال درگیری با دشمن بودیم که با سردار شهید «مهدی زینالدین» روبرو شدیم. ایشان وقتی «شالباف» را دید، دستش را جلوی چشمهایش گذاشت و گفت: «آقا مهدی! من از روی شما شرمندهام!»