نام | رضا خانی کشمرزی |
نام پدر | عزیزالله |
نام مادر | بتول |
محل شهادت | شلمچه |
بیوگرافی |
خانیکشمرزی، رضا: پانزدهم اردیبهشت ۱۳۴۵، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش عزیز، کارگر ساختمان بود و مادرش بتول (فوت۱۳۵۵) نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگری میکرد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم تیر ۱۳۶۱، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۴۵/۰۲/۱۵ |
محل شهادت | شلمچه | تاریخ شهادت | ۱۳۶۱/۰۴/۲۷ |
استان محل شهادت | خوزستان | شهر محل شهادت | خرمشهر |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | پنجم ابتدائی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، رضا خانی کشمرزی:
به پدر بزرگوارم و مادرم سلام می رسانم و از زحماتی که پدرم در کنار مرحوم مادرم برایم کشیدند، سپاسگزارم و اجرشان را به خدای تبارک و تعالی محول می نمایم.
وصی من، شما پدر عزیز و مهربانم هستی و امیدوارم مرا با دستان مبارکت -که بزرگم کرده ای- به خاک بسپاری و از این که فرزندتان از شما دور شد، ناراحت نباشید؛ چون او در جوار شهیدان عزیز در بهشت می باشد.
به دوستان خوب و عزیزم سلام می رسانم و از آن ها می خواهم، راهی را که من آگاهانه و با عشق و محبت به حقیقت طی کرده ام، ادامه دهند و بدانند که شهادت در راه خدا فوز و پیروزی بزرگی است.
از امت شهیدپرور ایران می خواهم فرزندانی سالم و اسلامی تربیت کنند و در راه خدا آن ها را به صحنه های آینده مبارزه حق با باطل بفرستند تا با خونشان اسلام عزیز را آبیاری نمایند.
...و از پسر عموهای مهربان و عزیزم می خواهم که به راه سعادت و خوشبختی -که همانا راه جهاد در راه الله است- بروند و افتخار پیروزی و شهادت را برای خود ثبت نمایند.۱ (۱۲۶۱۵۹۷)
رضا کشمرزی
۱۶/۳/۶۱
خاطرات
حسن خانیکشمرزی: «رضا» به مرخصی آمده بود. دیدمش که قاب عکسی به دست دارد و به سمت خانه میرود. جلویش در آمدم و گفتم: «آقا رضا! عکس کیه؟»
گفت: «چیزی نیست؛ بیخیال!»
با اصرار و شوخی، قاب عکس را از دستش گرفتم و گفتم: «به! عجب عکس قشنگی گرفتی … آقا رضا! ان شاءالله عروسی در پیش است؟»
با همان سادگی و صفای همیشگی، سرش را پایین انداخت و گفت: «عکس نداشتم. میخواستم وقتی شهید میشوم، حداقل یک عکس داشته باشم که استفاده کنند!»
با شوخی گفتم: «عجب! از خودت خیلی مطمئنی که شهید میشوی؟»
خودش را به آن راه زد و گفت: «چند روزی است که به مرخصی آمدهام؛ اما اینجا دلم می گیرد. جبهه عالم دیگری است. اینجا که هستم، انگار یک نفر در خواب و بیداری به من میگوید: «چرا از جبهه آمدهای؟»
او هنوز هشت روز از مرخصیاش مانده بود، که با اولین اعزام راهی جبههی جنوب شد و در عملیات «رمضان» و در منطقهی «شلمچه»، در پاتک دشمن بعثی، با اصابت تیر مستقیم «تانک»، سر از بدنش جدا شد و برای همهی مراسمش فقط از همان یک عکس استفاده کردند؛ چون «رضا» عکس دیگری نداشت.