نام | یدالله ذوالقدر |
نام پدر | رمضان |
نام مادر | ربابه |
محل شهادت | شلمچه |
بیوگرافی |
ذوالقدر، یدالله: پانزدهم تیر ۱۳۴۷، در روستای خورهشت از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش رمضان، کشاورز بود و مادرش ربابه نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. چهارم خرداد ۱۳۶۷، در شلمچه به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است. |
محل تولد | تاکستان - خورهشت | تاریخ تولد | ۱۳۴۷/۰۴/۱۵ |
محل شهادت | شلمچه | تاریخ شهادت | ۱۳۶۷/۰۳/۰۴ |
استان محل شهادت | خوزستان | شهر محل شهادت | خرمشهر |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | خواندن ونوشتن | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - تاکستان - خورهشت |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، یدالله ذوالقدر:
این جانب، یدالله ذوالقدر، معتقد به دین اسلام، گواهی دهنده وحدانیت ذات باری تعالی، مرید آقا رسول الله(ص)، رهرو راه حسین ثارالله(ع)، جانباز خمینی، روح الله و دوستدار خدمت گزاران جمهوری اسلامی، با نام خداوند وصیت نامه خود را آغاز می کنم.
سلام به تو ای حسین(ع) عزیز و ای شمع شب و ای چلچراغ قلب تیره ام! ندایت را شنیدم و به آن پاسخ دادم. من عاشق راه خونین تو هستم و آلاله عشق را دیریست که از «میثم» بر سر دار آموخته ام. من با ذره ذره سوختن، هزار بار با تو بیعت می کنم.
ای وسعت بی کران دلها! از چهره نقاب بی فکن و روی خود آشکار کن، که از نور رخ تو زمزمه محبت از دلم برخاسته است؛ «آخر من ز درد و غم دوری تو سوختم».
امشب که این وصیت نامه را می نویسم، با چشمانی اشکبار و از فرسنگ ها راه، مقابل حَرَمت زانو زده و گریه می کنم و اشک هایم خاک گرم سنگر را نمناک می سازد. چه قدر دلم می خواهد قبر تو را در بغل بگیرم و همراه با رزمندگان در صحن و سرایت به یاد گلگون پیکران بسیجی -که در راه تو جسمشان هنوز بر خاک های سوزان خوزستان بجا مانده است- سرشک غم بر دیدگانم جاری کنم.
حسین جان! چند روز دیگر، پیکر من نیز درون خاک تیره جای می گیرد و امروز به همین دل خوشم که جهادم در راه تو بوده و از خدایم تشکر می کنم.
پدر جان و مادر جان! خجالت می کشم بگویم حلالم کنید؛ زیرا زیاد شما را اذیت کردم. اکنون که در سنگر با چشمانی خون بار در محراب، به عبادت ایستاده ام، گمان می کنم که ساعات آخر زندگی خود را می گذرانم؛ خواهشمندم از من راضی شوید.
مادر جان! از این که مرا صحیح تربیت نمودی، تشکر می کنم. دلم می خواهد شما راه اولیای خدا را ادامه دهید. زمانی خدا از شما راضی می شود که به گفته هایش جامه ی عمل بپوشانید. اگر در این مدت -به هر نحوی- باعث اذیت تان شدم، پوزش می طلبم. خدا می داند که دلم شکسته و به یاد شما این جملات را می نویسم.
اما برادرانم! شاید این آخرین حرف هایم با شما باشد. در کارهای تان از حسین(ع) درس بگیرید. شما را در اعمال و گفتارتان به اخلاق اسلامی توصیه می کنم.
خواهران عزیزم! مرا باید ببخشید از این که گاه گاهی اذیت تان کردم؛ خُب، بالاخره انسان جایزالخطاست! شما با داشتن اخلاقی خوب، از فاطمه زهرا(س) نیز درس اخلاق و حجاب بیاموزید و با حجاب اسلامی تان، سد بزرگی جلوی ضد انقلاب احداث کنید، تا ضربه ای کوبنده -مثل خون شهید- بر پیکرشان وارد شود.
خانواده ام! اگر خداوند بر من منت نهاد و شهید شدم، امیدوارم به من ناکام نگویید؛ چون به نهایت کام گرفته ام و شهادت، بهترین آرزوهاست. آفرین بر شما که ادامه دهندگان راه شهدا هستید. سلام مرا به رهبر عزیزم برسانید و دست از حمایت او بر ندارید و دل او را نشکنید، که خدا به قهر می آید. سخنانش را آویزه گوش تان کنید. شعار قلبی من و خواسته ملت ایران را از خدا بخواهید.
ای امام عزیز! عُمرم فدای یک لحظه نَفَسَت.
مادر جان! شب های جمعه به مزارم بیا تا تنها نباشم؛ منتظرت هستم تا دلم نگیرد.
مادر جان! گریه کن؛ هر چه قدر که دلت می خواهد. از گریه منعت نمی کنم؛ چون امام حسین(ع) نیز بر نعش علی اکبرش گریه کرد. اشک تو، خاک قبرم را مُزین خواهد کرد؛ اما نه برای من، چون من تو را دارم. برای شهیدی گریه کن که مادر ندارد.۱ (۱۳۱۱۴۹۵)
یدالله ذوالقدر