نام | حسن دهقان نژاد |
نام پدر | محمد علی |
نام مادر | فاطمه |
محل شهادت | مهاباد - پایگاه قوزلو |
بیوگرافی |
دهقاننژاد، حسن: هشتم مهر ۱۳۴۵، در روستای کمالآباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمدعلی، کشاورز بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. ازدواج کرد. به عنوان سرباز ژاندارمری خدمت میکرد. ششم دی ۱۳۶۴، در پایگاه قوزلوی مهاباد هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به کمر و شانه، شهید شد. مزار او در زادگاهش واقع است. |
محل تولد | قزوین - کمال آباد | تاریخ تولد | ۱۳۴۵/۰۷/۰۸ |
محل شهادت | مهاباد - پایگاه قوزلو | تاریخ شهادت | ۱۳۶۴/۱۰/۰۶ |
استان محل شهادت | آذربایجان غربی | شهر محل شهادت | مهاباد |
وضعیت تاهل | متاهل | درجه نظامی | |
تعداد پسر | ۰ | تعداد دختر | ۰ |
تحصیلات | پنجم ابتدائی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین - کمال آباد |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، حسن دهقان نژاد:
پدر و مادر گرامی ام! می دانید هنگامی که اسلام در خطر باشد، سکوت برادران مسلمان خیانتی است به قرآن.
پدرم! شهادت خیری است که ما از امام حسین(ع) و سایر امامان مان یاد گرفته ایم و همه مردم مسلمان آرزوی آن را دارند که در زیر پرچم اسلام و امام شهید شوند.
مادر عزیزم! کسی که بخواهد در راه خدا جهاد کند، از هیچ چیز ترسی ندارد.
هم اکنون که ندای «هل من ناصرٍینصرنی؟» امام حسین(ع)، از حلقوم امام عزیزم، خمینی کبیر بیرون می آید، لبیک گفته و بسوی وی می شتابم.
مادر عزیزم! سعی کن از فرزندی که در آغوش گرمت بزرگ کرده ای، فرزندی مؤمن به انقلاب ببار آوری.
مادرم! به خاطر زحمتی که برای من کشیدی، حلالم کن؛ هر چند که حرفت را گوش نکردم. من به خط الله و به راه خمینی-رهبر انقلاب اسلامی- پیوستم.۱ (۱۳۰۵۱۰۹)
حسن دهقان نژاد
خاطرات
مادر شهید: روز مادر بود. همهی دخترها و پسرهایم به دیدنم آمدند. روز خوبی بود. بعد از رفتن آنها، دلم گرفت. یاد پسرم «حسن» افتادم. توی دلم گفتم: «خدایا! چی میشد پسر عزیزم، «حسن» هم به دیدنم میآمد و روز مادر را در کنارش بودم.»
شب با همین فکر به خواب رفتم. در عالم رؤیا دَرِ خانه به صدا در آمد. به طرف در رفتم. در را باز کردم. پسرم را ـ که سوار بر اسب بسیار زیبایی و با لباس سبز رنگ و بویی معطر و با چهرهای نورانی، در حالی که سبزپوش دیگری در کنارش ایستاده بود ـ دیدم. به من سلام کرد و گفت: «مادر! به دیدنت آمدهام. روزت مبارک!