در حال دریافت تصویر  ...
نام مهدی خوبان
محل تولد بوئین زهرا - ارداق


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابوالفضل اسمعیلی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر کاوه
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر مومنی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین شیرمحمدی
محل شهادت مارغان گیلانغرب


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید مصطفی موسوی
محل شهادت عین خوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام نامدار محمدی
محل شهادت عین خوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام ولی الله رضایی
محل شهادت میمک


در حال دریافت تصویر  ...
نام احمد عزیزی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام بدایار بهبودی
محل شهادت میمک



یک خاطره شهید  سید هاشم هاشمی


پرچم را به من دادند

ام‌کلثوم حیدری، همسر شهید: ساعت هشت صبح بود. بچه‌ها خواب بودند. «سید» از خواب بیدار شده و نمازش را خوانده و حرف‌هایش را با معبود خود زده بود. همه را بوسید. قرآن و آینه آوردیم و او را از زیرش رد کردیم. با نگاهی که از شوق لبریز بود، با همه خداحافظی کرد. چند قدمی که دور شد، «فاطمه» ـ دخترم ـ کاسه‌ی آب را پشت سرش پاشید. انگار آب سردی روی سرم ریخته‌ باشند، دلم هُری ریخت و پاهایم سست شد و نشستم زمین. داشتم رفتنش را نگاه می کردم، که برگشت و خنده‌کنان گفت: «با این همه سفارش، هنوز نرفته، دلت لرزید؟ پاشو شیرزن!» من بلند شدم و او خندید و رفت.  شب بیست و یکم ماه «رمضان»، شب عملیات بود. دل تو دلم نبود. «سحری» را نفهمیدم چه طوری خوردم. نماز صبح را خواندم و روی رختخواب دراز کشیدم. همسرم را دیدم که پرچم سبزی با نوشته‌ی «یا مهدی ادرکنی» به دست دارد و می دود. به من که رسید ایستاد و گفت: «دیدی؟ دیدی همه‌ی جاها پر شده بود؛ ولی پرچم را به هیچ کس نداده بودند، تا من آمدم و پرچم را به من دادند؟! … فردا از «قزوین» با شما تماس می‌گیرند و می‌گویند که من زخمی شده‌ام. خبر را که دادند، نه خودت گریه کن و نه بگذار بچه‌ها در کنار جنازه‌ام گریه کنند. عمامه‌ام را هم دور شکمم، که ترکش خورده، ببندید ....» هراسان از خواب پریدم. ساعت هفت صبح بود و تلفن زنگ می‌زد! ...