سیدرضا حسینی: عملیات گستردهی رزمندگان در منطقهی «حلبچه» آغاز شده بود و من و «سیروس» در حال پیشروی بودیم. معاون گُردان در حالی که یکی از سنگرهای تجمع عراقیها را نشان میداد، صدا زد: «فوراً با «آرپیجی» سنگر را بزنید.» که «سیروس»، بلافاصله به سمت من آمد و «آرپیجی» را گرفت که شلیک کند. (او در شلیک «آرپیجی» و نشانهگیری هدف، همتا نداشت.)
«آرپیجی» را به دوش گرفت و ایستاد؛ اما قبل از شلیک گلوله به عقب پرتاب شد. به سراغش رفتم. هاج و واج مانده بود و مرتب میگفت: «کی بود مرا هُل داد؟!»
من «آرپیجی» را برداشتم و برای نشانهگیری دقیقتر، کمی نزدیکتر رفتم. نشانه گرفتم تا گلوله را شلیک کنم، که کمی دقت کردم و دیدم از دور داخل سنگر تعداد زیادی از مجروحین خودمان هستند، که اگر گلوله شلیک میشد، فاجعهی عظیمی رخ میداد و همهی آنها کشته میشدند.
به سراغ «سیروس» رفتم و به اتفاق همان جا دو رکعت نماز شکر به جای آوردیم.