روی پدر ندیدم


در حال دریافت تصویر  ...


خیلی دلش می خواست که تنها فرزندش را قبل از شهادت ببیند و برای دیدن و بوییدنش لحظه شماری می کرد، اما وقتی پای ناموس و شرف ملتش از طرفی و قومی زیاده خواه و متجاوز از طرفی به میان آمد، آرزوهایش را فراموش کرد که اگر نمی کرد و نمی کردند، امروزمان امروز نبود. وقت خداحافظی که فرا رسید، آنقدر سفارش کرد که داشتم جای خودم را با او اشتباه می گرفتم، اما به سفارشات کلامی هم بسنده نکرد و در میانه ی خون و باروت، نامه ای فرستاد که مراقبش باشم تا سربازی از سربازان امام زمان(عج) باشد. هنوز نامه اش را کامل نخوانده بودم که اشگهایم از خبر عروجش بر صفحه ی کاغذ جاری شد. او یکم خرداد ماه سال 1361، یعنی یکسال بعد از یکم خرداد ماه 1360 که تاریخ عقدمان در محضر حضرت امام خمینی(س) بود، تاریخ عروجش بود و درست 2 ماه بعد، نام ماندگارش در شناسنامه دختر دوردانه اش به ثبت رسید. دردانه ای که هنوز هم زمزمه می کند: "من فرزند شهیدم، روی پدر ندیدم". همسر شهید جلال ذوالقدر منبع: کتاب ماندگاران/حسن شکیب زاده