در حال دریافت تصویر  ...
نام عباس علی البرزی
نام پدر تقی
نام مادر رقیه
محل شهادت دیواندره

بیوگرافی
البرزی، عباس علی: سوم مرداد ۱۳۴۱، در روستای اوانک الموت از توابع شهرستان قزوین به دنیا آمد. پدرش تقی و مادرش رقیه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. متاهل و دارای یک دختر بود. به عنوان نیروی بسیجی در جبهه حضور یافت. ششم بهمن ۱۳۶۶، در دیواندره کردستان شهید شد. مزار او ساوجبلاغ از توابع تهران واقع است.

محل تولد قزوین - اوانک-بخش الموت تاریخ تولد ۱۳۴۱/۰۵/۰۳
محل شهادت دیواندره تاریخ شهادت ۱۳۶۶/۱۱/۰۶
استان محل شهادت کردستان شهر محل شهادت دیواندره
وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی
تعداد پسر ۰ تعداد دختر ۱
تحصیلات دیپلم رشته تجربی
عملیات سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید تهران - ساوجبلاغ


در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد

   
عنوان         فایل   
متن
تصاویر
وصایا
شهید، عباسعلى البرزى: خدایا! از این که نتوانستم در این دنیاى فانى به احکام و دستورات و فرمان‎هایت عمل کنم، طلب آمرزش و مغفرت مى کنم. پروردگارا! از تو مى خواهم به خاطر گناهانى که در این مدت مرتکب شده ام، مرا ببخشى. اى خداى مهربان! من، طاقت آتش جهنم را ندارم. من، استقامت عذاب دردناک تو را ندارم. خدایا! من براى این که دستور تو را انجام داده باشم و در راه تو گام برداشته باشم، امید دارم که این حرکت مرا چه در جبهه هاى جنگ و میدان‎هاى خون و قیام و چه در بهشت جبهه‎ها مورد تفقد خودت قرار بدهى. اکنون که این وصیتنامه را مى نویسم، هنگامى است که تمام حواس و قوایم در این است که آیا من این بنده‎ی خوار و ذلیل ارزش آن را دارم که در دنیا چیزى براى خودم باقى بگذارم؟ فکر مى کنم که اگر گمنام تر از این باشم، ارزش‎دارترم؛ اما چه کنم؟ آن کس که تو را شناخت، جان را چه کند؟ / فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟ دیوانه کنى؛ هر دو جهانش بخشى / دیوانه‎ی تو، هر دو جهان را چه کند؟ پدر و مادر عزیزم! سخنم با شماست؛ شمایى که سال‎ها براى من رنج بُردید؛ شمایى که بی‎خوابی‎های زیادى کشیدید تا مرا بزرگ کردید. پدر ارجمندم! زحمات تو در آوردن آب و نان براى ما قابل تقدیر است. رنج‎هاى طاقت فرساى گرماى تابستان و سرماى زمستان که تحمل کردی تا این که خرجى براى ما فراهم آورى، فراموش شدنى نیست. من، شما را اذیت کرده ام. من، شما را آزار نموده ام. من، عقلم کفایت آن نمى کرد که شما را خوب بشناسم. اکنون از شما پدر گرامى و زحمتکشم آرزوى بخشش دارم. پدرجان! این فرزند شما در زندگانى خطاهاى زیادى نسبت به شما داشته است. افسوس که نتوانستم جبران کنم. اى پدر گرامى! امید هر فرزندى این است که در پایان عمرش، پدر یا مادرش از او دل‎خور و رنجیده دل نباشند. پدر! از خطاهاى من درگذر و مرا ببخش. پدر! اگر من دستورات خدا را انجام ندادم، از باب نخواستن نبوده؛ بلکه از باب نتوانستن بوده است. ...و خلاصه، اکنون سخنم با شماست؛ اى مادر گرامى و عزیزم! فرزندت را قربانی کن. مادرم! فرزندت را حلال کن. مادرم! شما زحمات فراوانى براى من کشیده اید. تو شب‎هاى زیادى را براى من بیدارى کشیده اى، اى واى بر من اگر مرا نبخشایى! مادر عزیزم! در زندگى چندین ساله ام تو را چندین بار عصبانى کرده ام؛ تو را چند بار رنج داده ام؛ اما خدا شاهد است که هیچ‎ یک از آنها براى آزاردادن تو نبوده است. مادر جان! من مى دانم که تو از پدر بیشتر برایم زحمت کشیده‎اى؛ من مى دانم که تو رنج‎هاى فراونى و زحمات طاقت فرسایى براى من کشیده اى. مادرم! اگر شیر خود را بر من حلال نکنى، آیا مى دانى که چه عقوبت‎هایی در انتظار من است؟ ...و خلاصه مادرجان! امید و آرزو دارم که از خداى تو بپذیر، تقاضاى آمرزش و رحمت مرا بکنى؛ مرا ببخش. اى مادر غم پرورم! اکنون که این کلمات را مى نویسم، خدا مى داند که در چه حالى هستم. من وقت را از دست دادم و نتوانستم خدمتى بکنم؛ اما شاید با ریخته شدن خون بدنم -که چند قطره اى بیش نیست- توانسته ام باشم خانواده‎ی عزیزم را در روز قیامت سرافراز سازم. اى امام! اى مرد پیر خردمند! اى نماینده‎ی امام زمان(عج)! اى وارث ارشد زمین! درود بر تو؛ درود بى کران بر تو. اى خمینى عزیز! که راهى به ما نشان دادى که در آن راه، سعادتمند شدم. اى پیرجماران! درود بر تو. اى عزیز مهدى(عج)! تقاضایى که این حقیر از خدمت‎تان دارم، این است که در قیامت مرا شفاعت کنى. اى خمینى عزیز! اى امام کبیر! درود بر تو که راهى را به سوى خدا باز کردى که در جواب «هل من ناصر ینصرنى؟» حسین(ع) است و من، این بنده‎ی خوار و ذلیل خدا، جواب «هل من ناصر ینصرنى؟» تو را پاسخ گفتم و تو در جواب حسین(ع) لبیک گفتى و راه او را نشان دادى و اکنون من هم به شما پاسخ مى دهم. خدایا! این چند قطره خون ناقابل مرا -از روى خلوصى که در بین دارم- بپذیر. من راهى را رفته ام که حسین(ع) و یارانش رفتند. به دوستان و آشنایان خودم سفارش مى کنم که دست از امام برندارید و راه او را آن قدر ادامه دهید که تا در آن راه به مقصد مرگ برسید. برادران عزیزم و خواهران ارجمندم! اگر غفلتى از این جانب نسبت به شما شده است، مرا ببخشید و تقاضا دارم که اگر مرا دوست دارید و من برادر شما هستم، راه امام را بروید؛ چرا که فقط امام است که نجات دهنده‎ی من و شماست. اخلاق اسلامى را رعایت کنید و راه کسانى را بروید که به سوى خدا مى رسد. اسلام را همیشه زنده نگه دارید و از رفتن بدان راه غفلت نکنید. عزیزان من! لحظات حساس انقلاب و ایران را نادیده نگیرید؛ این انقلاب اسلامى به انقلاب مهدى(عج) مى پیوندد و دفاع از آن واجب است. برادران و خواهران ارجمندم! علی الخصوص خواهران عزیز خودم! شما وظیفه دارید که آیین زندگى اسلامى را رعایت کنید و حداکثر تلاش خود را در راه اسلام بگذارید.۱ (۱۰۶۷۵۴۲)