در حال دریافت تصویر  ...
نام علی فیاض پور
نام پدر شعبان
نام مادر معصومه
محل شهادت بانه ـ بردرش

بیوگرافی
فیاض‌پور، علی: دوم آذر ۱۳۳۷، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش شعبان (فوت۱۳۴۰) و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارگر بود. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم تیر ۱۳۶۵، در برده‌رش بانه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

محل تولد قزوین تاریخ تولد ۱۳۳۷/۰۹/۰۲
محل شهادت بانه ـ بردرش تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۰۴/۰۴
استان محل شهادت کردستان شهر محل شهادت بانه
وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی
تعداد پسر ۲ تعداد دختر ۰
تحصیلات سوم راهنمائی رشته -
عملیات سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - قزوین


در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد

   
عنوان         فایل   
متن
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، علی فیاض پور: خداوندا! از تو میخواهم مرگم را در رختخوابم قرار ندهی؛ بلکه مرگی را نصیبم کنی که در آن افتخار است، یعنی کُشته شدن در راه هدفم اسلام. به خدا قسم، انقلابی که با خون هزاران شهید بر پا شده است، هیچ وقت رو به انحراف نخواهد رفت. ای مادرم، ای همسرم، ای فرزندانم، ای برادران عزیزم و ای زندگان زمین! برای ما مُردگان! (شهیدان) اشک مَریزید که ما زنده و جاویدیم؛ بلکه برای خود گریه کنید!! خدایا! تو را شُکر میکنم که توانستم راه شهیدان را ادامه دهم و به تو، معبودم! بپیوندم. برادران عزیزم! شما را توصیه میکنم به «حَبل الله» بپیوندید که امروز، امام امتِ حَبل الله است. خدایا! شهادت در راه خودت را نصیب من گردان که شیرینترین مرگ است. هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت، نزد تو از قطره ی خونی که در راه تو ریخته میشود، بهتر نیست. ای ملت ایران و ای کسانی که جسد متلاشی شدهی مرا بر دوش خود قرار داده اید! اگر با چشم دل بنگرید، متوجه خواهید شد که چشم ما به سوی کربلا است. آیا این رسم انسانیّت است که ما بمانیم و یاران همه به لقاء الله بپیوندند؟ مگر ما لیاقت آن را نداریم؟ من به طور یقین درک کردم که شهادت تصادفی نیست؛ بلکه لیاقت و سعادتی بزرگ است... شهادت بهترین راه و سریعترین راه به سوی معبود است. مادر عزیزم! آیا از این که از وجود پُر ثمر عُمرت، یک شهید پرورش دادی و او از مکتب الهی بیرون آمده است، افتخار نمیکنی؟ خوشحال باش و بخند! ای همسرم، ای خانم عزیزم و ای غمخوار من! تو خیال نکن من تو را دوست ندارم. به خدا سوگند، آن قدر تو را دوست دارم که خودت خبر نداری! پسران عزیزم، حامد و احسان! شما را هم خیلی دوست دارم؛ ولی واقعیت این است که اسلام و قرآن را از همه ی شما بیشتر دوست دارم. مادرم و همسرم! آیا شما اجازه میدهید من به جبهه نروم و دشمن بیاید و به ناموس این ملت تجاوز کند؟ آیا شما به عنوان یک مسلمان، اجازه میدهید قرآن و اسلام در خطر باشد، ولی من پیش شما باشم؟ قطعاً نه! میدانم که شما هم بر این عقیده خواهید بود؛ چون شما مرا پرورش دادید. مادرم، همسرم و برادران عزیزم! با صبر و استقامت، زینب وار از فرزندان من به خوبی مراقبت نمایید. از همه ی شما انتظار دارم برای فرزندانم، از هر کمکی -که از دستتان بر میآید- کوتاهی نکنید؛ هر چند مریم خودش تلاش خواهد کرد که به بهترین وجه از آنها نگهداری نماید. مریم جان! بچه ها را خوب تربیت کن؛ خداوند -ان شاء الله- به همه ی شما جزای خیر عنایت فرماید. برای من نگران نباشید؛ من با آگاهی کامل وارد میدان شدم و از همه چیز جبهه خبر داشتم و همه ی این سختیها را در راه خدا به پایان رساندم. حالا نوبت شما است که خون مرا زنده نگه دارید. فقط آرزو داشتم که میتوانستم صد بار بمیرم و زنده شوم و از قرآن و کشورم محافظت کنم. یادگار شما، علی فیاضپور؛ ۷/۱/۶۵