در حال دریافت تصویر  ...
نام ابراهیم سهیلی راد
نام پدر عباس
نام مادر صفیه
محل شهادت فاو

بیوگرافی
سهیلی‌راد، ابراهیم: نهم مرداد ۱۳۴۴، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش عباس، شکسته‌بند بود و مادرش صفیه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و سوم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

محل تولد قزوین تاریخ تولد ۱۳۴۴/۰۵/۰۹
محل شهادت فاو تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۳
استان محل شهادت بصره شهر محل شهادت فاو
وضعیت تاهل مجرد درجه نظامی
تحصیلات دیپلم رشته -
عملیات سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - قزوین


در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد

   
عنوان         فایل   
متن
تصاویر
وصایا
شهید، ابراهیم سهیلی راد: حمد و سپاس خدایی را که ما به لطف و کَرم او هدایت یافتیم تا در کنار خوبان درگاهش قرار بگیریم و بعد از سال ها انتظار، ما را رخصت جهاد و نعمت حضور در جبهه های نور عطا کرد تا در صف مجاهدان فی سبیل الله به قتال با دشمنان برخیزیم و هم در این راه طعم شیرین شهادت را بچشیم. «روی بنما و وجود خودم از یاد ببر/ خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما که دادیم دل و دیده به طوفان بلا/ گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر روز مرگم نفس وعده دیدار بده/ وانگهم تا به سحر خرم و دلشاد ببر» خدایا! با عدالت خود با من رفتار مکن که هیچ به اعمالم دل نبسته ام و می ترسم از روزی که در پیشگاه تو خود را حاضر ببینم و دستم تهی باشد. خدایا! با رحمانیت و بخشندگی ات با من رفتار کن که تو را سزاوارتر است و مرا بسنده و کفایت کننده. خدایا! تو را شُکر می گویم که زندگی ما را در دوره عظمت اسلام و مسلمین قرار دادی و توفیق حضور در التزام رکاب سربازان و دل باختگان امام خمینی را پیدا کردم؛ امامی که نسلش از سلاله رسول خدا و وارث حسین(ع) و فرمانش فرمان حق و کلامش بُرنده تر از شمشیر و زلالی تشنگان و قلبش پُر نورتر از آفتاب و آرامگه خورشید و فکرش عزت و عظمت مسلمین و اراده اش محکم تر از فولاد و دعا و عبادتش هم چون امامان معصوم و امتش سربلند و استوار به بلندای ابدیتند. تقوی را پیشه خود کنیم؛ اعمال مان خالص برای خدا باشد؛ خودمان را به اخلاق حسنه آراسته کنیم و رذایل اخلاقی را از خود دور کنیم؛ قبل از هر پیشرفتی، در انسانیت پیشرفت کنیم؛ خدا را فراموش نکنیم؛ تمام مصیبت های خود را از نفس مان بدانیم؛ عالم را محضر خدا بدانیم و در محضر خدا معصیت نکنیم و به یاد مرگ و آخرت و عذاب های الهی باشیم که یاد مرگ، عمل ها را صیقل می دهد و انسان را به خدا نزدیک می کند. حضور بموقع و همیشگی شما امت بیدار و آگاه در صحنه، پوزه دشمنان اسلام را به خاک مالیده و اسلام را در میان ملت ها روسفید کرده است و تا موقعی که شما این حضور را در صحنه ها و نمازجمعه و جماعات حفظ کنید، لبخند به چهره کریه دشمنان نخواهد نشست. همیشه در پس هر رنج و زحمتی، راحتی و آسانی نشسته است و باید استقامت در مقابل مشکلات و مسایل را تحمل کرد و بدوش کشید تا دروازه های فرج، به رویمان باز شود. ...و اما خدا را سپاسگزارم که در دامن چنین پدر و مادر عزیز و مهربان و مسلمانی بزرگ شدم و با آداب و مسایل اسلامی و اخلاق پسندیده آشنا گردیدم. از شما می خواهم مرا به بزرگواری خودتان مورد عفو و بخشش قرار دهید و از این که فرزند خوبی برای شما نبودم، مرا ببخشید و تنها سفارش من به شما، صبر و استقامت در کلیه مسایل زندگی و به یاد خدا بودن و به دستورات اسلام عمل کردن است. این را بدانید: این جمهوری در تداوم و بقایش، حالا حالاها خون و شهادت می طلبد و ما که شاهد شهادت بودیم، خود باید شهید باشیم و همین طور باز هم شاهدان شهادت خود، باید شهید باشند تا فردایی پاک و سالم و بدور از ناپاکی ها و سرشار از ارزش های حیات بخش اسلامی، تحویل آیندگان دهیم. ...و سخنی با خواهران و برادرانم؛ کمی بیشتر درباره اعتقادات و مسایل اسلامی مطالعه و بررسی کنید و با منطق درباره مسایل رهایی بخش اسلام فکر کنید و مطمئن باشید و بدانید که با ارزش ترین زندگی ها زیر سایه اسلام است و اگر قانون خدا و احکام الهی دخیل در زندگی نباشد، آن زندگی پوچ و بی محتوا و بی هدف است و امیدوارم مسایل اسلامی را به فرزندان تان بیاموزید و آنان را برای یک زندگی با هدف و پُر ارزش، محیا و آماده کنید. نیک بدانید: این راه را به اختیار و دیده باز برگزیدم و به علم و یقین درک کردم و با عشق و اخلاص رفتم و سربلند به هدف و مقصودم رسیدم. به مقدار ۲۴۰ رکعت نماز صبح و ۲۶ رکعت نماز ظهر و عصر و ۹ رکعت نماز مغرب و عشا از من قضا شده که از دوستان خوب و عزیزم می خواهم -اگر زحمتی نیست- آن را بجا آورند و -ان شاء الله- این حقیر را ببخشند. ضمناً ۶ روز، روزه قضا دارم که ۳ روز آن را کفاره سه ساله بدهید.۱ (۱۴۱۲۸۴۹) زائر کوچک کربلا؛ ابراهیم سهیلی راد ۲۰/۱۱/۱۳۶۴
خاطرات
حسین فریدی: در منطقه‌ی عملیاتی و به همراه «ابراهیم» بودم. باران می‌بارید و ما هم راه زیادی را طی کرده و خسته‌ی خسته شده بودیم. به سنگری خالی رسیدیم. گفتم: «برویم داخل این سنگر و کمی استراحت کنیم.» چند دقیقه‌ای استراحت نکرده بودیم، که صدایی شنیدیم. دقت که کردیم، هشت عراقی هیکلی را دیدیم که مجهز به وسایل نظامی، وارد سنگر شدند! تعجب کرده و کلی هم ترسیدیم. از آن جایی که نه راه پس داشتیم و نه راه پیش، آماده شدیم که به اسارت آن‌ها درآییم؛ لذا وسایل‌مان را جمع کرده و آماده ایستادیم. در حالی که داشتیم از ترس می‌لرزیدیم، یک مرتبه بسیجی نوجوانی پشت سر آن‌ها وارد سنگر شد و به ما گفت: «جا بدهید تا این‌ها هم بنشینند ... دُرست است که اسیرند؛ اما نباید زیر باران بمانند.» ما که هاج و واج مانده بودیم، چیزی برای گفتن نداشتیم و مات و مبهوت ایستاده بودیم و نمی‌دانستیم چه کار کنیم.