در حال دریافت تصویر  ...
نام سعید پایروند
نام پدر ابوالفضل
نام مادر خدیجه
محل شهادت فاو

بیوگرافی
پایروند، سعید: بیست و چهارم فروردین ۱۳۴۹، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش ابوالفضل، راننده بود و مادرش خدیجه نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه در رشته ریاضی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

محل تولد قزوین تاریخ تولد ۱۳۴۹/۰۱/۲۴
محل شهادت فاو تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۵
استان محل شهادت بصره شهر محل شهادت فاو
وضعیت تاهل مجرد درجه نظامی
تحصیلات دوم متوسطه رشته ریاضی
عملیات سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - قزوین


در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد

   
عنوان         فایل   
متن
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، سعید پایروند: هدف و انگیزه من از رفتن به جبهه، مسؤولیتی بود که بر دوشم سنگینی می کرد و در این برهه از زمان که ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» حسین(ع) بار دیگر از صحراهای کربلای ایران، به گوش می رسد، بر خود واجب دانستم که به جبهه بیایم تا شاید بتوانم، کوچکترین کمکی به انقلاب نمایم. جبهه ها، محل نور و محلی است که در آن معنویت، نمایان است و محلی است که انسان کلاً عوض می شود و محلی است که از خانه ی انسان، بهتر و جاذبه اش بیشتر است و انسان در جبهه با چهره های نورانی و بَشّاشی روبرو می شود که شاید در شهر و در پشت جبهه، نتوان آنها را دید. جبهه، محلی است که عاشقان زیادی تربیت کرده است که همگی در امتحان خود قبول شده اند. در جبهه، معشوق یعنی خدا! و خدا خود را به وضوح نشان می دهد؛ طوری که دیگر، نمی توان از آن دست کشید؛ زیرا عاشقی که معشوق داشته باشد، تا به معشوق خود نرسد، باز نمی ایستد؛ حتی اگر جان خود را از دست بدهد. در جبهه ها معشوق واقعی، خداست. این دنیا محل گذر است؛ یعنی این دنیای خاکی ناپایدار است و انسان، بی وفاتر از دنیا، چیزی پیدا نمی کند. ما به این دنیا قدم نهادیم و خدا از این کار هدفی داشت. خداوند بسیار ارحم الراحمین است و به قول شهید بهشتی: «بهشت را به بها می دهند؛ نه به بهانه.» رفتن به بهشت شرط و شروطی دارد. برای رفتن به بهشت، انسان در هر برهه امتحان می شود، که اگر از این امتحان سربلند بیرون آید، بهشت را دریافت می کند. البته این آزمایش ها را می توان فرایض دینی، دوری از گناه و معصیت و برخورد با انسان های مختلف برشمرد، که برای هر کدام نمره و نتیجه ای در نظر گرفته شده است و انجام این کارها بسیار سخت است. مثلاً، آیا شما تا به حال توانسته اید در عرض یک روز، خود را از غیبت و دروغ باز دارید؟ بنابراین انسان در طول زندگی، باید آزمایش های سخت و بسیار مشکلی را پس بدهد که خداوند، در حدیث قدسی می فرماید: «هر کس مرا طلب کند، مرا می خواهد و هر کس مرا بخواهد، مرا دوست دارد و هر کس مرا دوست دارد، به من عشق می ورزد و عاشق می شود و هر کس که عاشق من شد، من عاشق او می شوم و هر کس که من عاشق او شدم، بهترین چیزی را که در اختیار دارد، از او می گیرم و او را پیش خود می برم.» آری! این است نتیجه ی کار عاشقان خدا. همچنین می خواهم، همه مرا حلال کنند. اگر حرف زشتی و یا عمل ناروایی انجام داده ام و یا به هر طریق موجبات ناراحتی آنها را فراهم کرده ام، حلالم کنند و از خانواده ی عزیزم می خواهم که صبر و استقامت را پیشه ی خود کنند و اگر مجروح یا معلول و یا حتی اگر شهید شدم، مادرم! «زینب» (س) و مابقی اسرای کربلای حسین(ع)را به یاد بیاور، که اگر تو داغ یک فرزند خود را دیده ای، زینب (س) مادرش فاطمه (س) را در بین در و دیوار، پدرش را با فرق شکسته در محراب مسجد و برادرش را در حال مرگ دید و سپس اسیری و سختی بسیار کشید. بنابراین راه زینب (س) را پیش گیر و توکل به خدا داشته باش، که توکل به خدا، بهترین چیزهاست. مادرم! شیر پاکت را حلالم کن و شما ای پدرم! هر چه بدی از من دیده ای، مرا ببخش و عفوم کن و به یاد داشته باش که باید صبر نوح(ع) و تقوا و عمل علی(ع) را پیشه ی خود سازی. خواهرم! مرا حلال کن و مرا ببخش و حجابت را حفظ کن، که حجاب تو از اسلحه ی من بُرَّنده تر و محکم تر است و به خواهر و برادر کوچکم بگویید که: سعید، پیش خدا رفته است و شما باید افتخار کنید و سربلند باشید؛ زیرا که من در راهی قدم گذاشتم که «حسین بن علی»ها و «سیدجوادی»ها و «قنبری»ها در آن راه، جان خود را فدا کردند و خدا را شکر می کنم که مرا در کشور ایران و در چنین زمانی و در خانواده ای اسلامی و معتقد به اسلام و شیعه ی دوازده امامی به دنیا آورد و رهبری چون امام بزرگوار، موسی زمان، درهم کوبنده ی ستمگران، بتشکن عصر و منجی نسل بشر، حضرت آیت الله العظمی خمینی را به ما عطا نمود و این که این توفیق را به من داد تا در بین این برادران در جبهه حضور به هم رسانم و با نثار خون خود لااقل توانسته باشم کاری در راه خدا کرده باشم. ننگ و نفرین ابدی بر من باد، اگر در میدان جنگ لحظه ای سستی از خود نشان دهم و یا حتی برای یک لحظه مکث کنم و یا پایم بلرزد. به خدا توکل می کنم و از او کمک می خواهم که اوست تنها بخشنده ی مهربان. همچنین پس از شهادتم راضی نیستم کسی بگوید که جوان بود و حیف شد. من در راهی قدم نهادم که شهیدان بسیاری در آن راه قدم گذاشته بودند و ما این لیاقت را پیدا کردیم که پا در جای پای آنها قرار دهیم.۱ (۱۱۴۲۳۱۶) دوستار همگی و نوکر حسین بن علی (ع) الحقیر، سعید پایروند ۲۱/۱۱/۱۳۶۴
خاطرات
مهدی کیامیری: با نگاه به هر سوی میدان، دلاوری را می‌دیدی، که چون سروی استوار دشمن را به زبونی ‌کشانده بود. «علی» مجال تیراندازی «دوشکا»ها و تانک‌ها را گرفته بود. «سعید» با جسم کوچک، اما با نیرو و همت بسیار شگرف خود، مجروحین را از میانه‌ی میدان جنگ به پشت خاکریزها می‌رساند. «رسول» با آن چهره‌ی معصوم و قلب پاکش، وقتی هدف گلوله تانک قرار گرفت، هنوز تسبیح خریداری شده‌اش را از آخرین سفر «مشهد» مقدس، در دست داشت. او حتماً با «امام رضا» (ع) قول و قراری گذاشته بود، که تا پیش از شهادتش، امام به مادرش صبر عنایت نماید. در گوشه‌ای دیگر از میدان، «امیر» را با پدافند ضد هوایی «شلیکا» زده بودند، که یک دست و پایش در حال قطع شدن بود و عجیب این که او را کسی نمی‌توانست به عقب منتقل نماید و او در برابر دیدگان‌مان زجر فراوان می‌کشید و ما به دور از حکمت این مسأله بودیم؛ اما پس از شهادتش، وقتی وصیت‌نامه‌اش را خواندم، نوشته بود: «معبودا! دوست دارم در آخرین لحظات زندگی‌ام، مرا با زجر فراوان از دنیا ببری، تا به واسطه‌ی این درد، تمام گناهانم را ببخشی!» نمی‌دانستم با این جمله، به چه چیزی بی‌اندیشم. به روح بلند او، که حتی نوع مرگ خود را با سختی از خدا می‌خواهد و به اجابت هم می‌رسد و یا به سن کم او، که حتی گناه هم با او نامحرم است؟ آن روز گذشت. ما هنگام شب و موقع خارج شدن از مقر تانک‌ها، چون مسیر برگشت‌مان مشخص بود، مورد حمله‌ی «خمپاره‌»اندازها و توپ‌خانه‌ی دشمن قرار گرفتیم. در این هنگام گلوله‌ای به میان ستون بچه‌ها خورد و آن‌ها به مانند گل‌های پرپر شده‌ای، در کنار هم‌دیگر شروع به نجوا کردند و خون سرخ‌شان سیاهی شب‌نشینان را به صبح پیروزی بشارت داد که: « الیس الصبح بقریب» ...
دست نوشته ها
سعید پایروند: از دیشب عملیات والفجر ۸ شروع شده است و ما اینجا پدافند کرده ایم، صدای سوت خمپاره ها را می شنوم، الآن یک اسیر عراقی را یکی از بچه ها آورد و بقیه هم به استقبال رفتند، من هم یک سلامی به او دادم و جوابم را هم داد. همین حالا سه فروند هواپیمای عراقی آمدند و ضد هوایی ها هم شروع به زدن کردند. عراقی ها چهار تا راکت پرتاب کردند که فقط یکی از آنها عمل کرد و عده ای شهید شده اند و مجروح، آنها را دارند می برند. بچه ها کمی احساس تنهایی می کنند، به نظر من اینجاست که مردانگی ثابت می شود، در اینجا فرمانده واقعی، حضرت ولی عصر (عج) است، در ضمن یک چیزی بگویم بسیار خنده دارد: یکی از بچه ها تعریف می کرد در عملیات خیبر من یک عدد شال سبز به دور کمرم بسته بودم و در حال رفتن بودم که یکی از رزمنده ها که او را موج انفجار گرفته بود، به من چسبید و رهایم نمی کرد، او مرتب می گفت: من فرمانده واقعی ام را پیدا کردم، تو امام زمان (عج) هستی.


کلام شهید سعید پایروند
Loading the player ...