در حال دریافت تصویر  ...
نام امید علی آموخت
نام پدر علی
نام مادر جیران
محل شهادت فاو

بیوگرافی
آموخت، امیدعلی: دوم آبان ۱۳۲۰، در روستای کله‌بهرام از توابع شهر کرج به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش جیران نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. فروشنده بود. سال ۱۳۴۵ ازدواج کرد وصاحب سه پسر و سه دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در عملیات والفجر ۸ در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک قرار دارد. فرزندش ایرج نیز همزمان با وی در همان عملیات به شهادت رسیده است.

محل تولد کرج - کله بهرام تاریخ تولد ۱۳۲۰/۰۸/۰۲
محل شهادت فاو تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۵
استان محل شهادت بصره شهر محل شهادت فاو
وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی
تعداد پسر ۳ تعداد دختر ۳
تحصیلات خواندن و نوشتن رشته -
عملیات والفجر 8 سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - آبیک


در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد

   
عنوان         فایل   
متن
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، امیدعلی آموخت: اینجانب، امیدعلی آموخت، فرزند علی، متولد ۱۳۲۰، به شماره ی شناسنامه ی ۳۵۹ در حال صحت و سلامتی کامل، در سنگر مقدس دفاع از حریم اسلام عزیز و در جوار رزمندگان کفرستیز اسلام در تاریخ ۱۳/۱۱/۶۴ این وصیتنامه را نوشته تا به وظیفه ی شرعی خود عمل کرده باشم. قبل از هر چیز، شما را به تقوا و دوری از گناه سفارش می کنم و این درس را از امام اولم، حضرت علی (ع) آموختم که در وصیتنامه اش، فرزندانش و سایرین را به تقوا و نظم سفارش فرمودند. ابتدا این که: وحدت -عامل پیروزی امت اسلام- را فراموش نکنید؛ وحدت شما سبب شکست حتمی دشمنان اسلام خواهید بود. یاران صدیق! امام را به هر وسیله ی ممکن، با مال، جان و زبان، یاری کنید و امام را تنها نگذارید که اگر مردم زمان حضرت علی (ع) این کار را کرده بودند، امیرالمؤمنین بیش از بیست سال، خانه نشین نمی شد و اجرای احکام الهی تعطیل نمی گشت. جامعه نیاز زیادی به رهبر شایسته و دلسوز به اسلام دارد و این محبت را خداوند بزرگ به ملت شهیدپرور ما ارزانی نموده است. همچنین بدانید دنیا زودگذر و آخرت همیشگی و جاودان است؛ پس برای آخرت، مخلصانه کار کنید تا در روز معاد خجل و شرمنده نباشید. من، برای جلب رضای خدا به جبهه آمدم و قصد دیگری نداشتم؛ لذا از هیچ کس و هیچ ارگانی چشم داشتی ندارم و از همه ی فامیل، آشنایان و خانواده ام می خواهم مرا حلال کنند و برای رضای خدا برایم طلب مغفرت و آمرزش نمایند. سنگرها، مخصوصاً سنگر مقدس نماز جمعه و جماعت را خالی نگذارید. به خانواده ی معظم شهدا سر بزنید و از آنها دلجویی کنید، که آنها -بیش از نیاز مادی- به محبت خواهران و برادران حزب اللهی نیازمندند. با منافقین و دورویان به طور جدی برخورد کنید و با زبانی نرم، به بی تفاوت های جامعه بفهمانید که راهشان اشتباه است. ...و اما، می خواهم چند کلمه ای با جوانان پُرشور و انقلابی ام صحبت کنم: امیدوارم -ان شاء الله تعالی- جوانان عزیز و انقلابی، «پایگاه ثارالله» را با رفتن به آنجا همیشه گرم و پُرشور نگه دارند، تا باشد که ان شاء الله با این عملشان هم ارواح طیبه ی شهدا را شاد کرده، هم دل داغدیده ی خانوادهه ای شهدا، مفقودین، اسرا و مجروحین را شاد نموده باشند و در آخر از تمامی جوانان عزیز می خواهم همیشه در صحنه بوده و مبادا میدان را برای فرصت طلبان از خدا بی خبر خالی نمایند. ...و اما مادر جان! اگر خداوند به این بنده ی حقیر توفیق شهادت داد و به لقاء الله پیوستم، امیدوارم شما هم صبر داشته و استقامت کنید. ...و اما همسرم! همسر عزیزم! امیدوارم شما هم در تربیت فرزندانمان بکوشی و آنها را پیرو خط قرآن و ولایت فقیه به بار بیاوری و با این عمل خود بتوانی خدمتی به اسلام عزیز کرده باشی و دیگر این که بعد از من اسلحه ی مرا زمین نگذارید و این مبارزهی مقدس و دفاع از کیان اسلام و قرآن را به نحو احسن به سرانجام رسانده، به پیروزی برسانید.۱ (۱۰۰۶۵۸۹) و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته امیدعلی آموخت
خاطرات
همسر و مادر شهید: آخرین باری که همسر و فرزندم به مرخصی آمدند، شبی همسرم هیأت قرآن شهر را دعوت کرد منزل و پس از پذیرایی به آن‌ها گفت: «این آخرین دیدار ماست و من می‌دانم که به همراه پسرم «ایرج» از بین شما خواهیم رفت.» فردای آن شب، آن‌ها هر دو عازم جبهه شدند و چند ماهی هم هیچ خبری از آن‌ها نداشتیم. حتی نامه‌ای هم برای‌مان نمی‌فرستادند، طوری که کم‌کم نگران شدیم. من که از بقیه‌ی افراد خانواده نگران‌تر بودم، یک شب در خواب دیدم که در به صدا در آمد. سراسیمه خود را پشت در رساندم. وقتی در را باز کردم، همسرم «امیدعلی» را دیدم، در حالی که دسته گلی در دست داشت. آن را به من داد و گفت: «این‌ها را ببر آب بده تا خشک نشوند.» بعد خداحافظی کرد و رفت. من در حالی که نگران و دست‌پاچه بودم، گفتم: «کجا می‌روی؟» گفت: «ایرجم دارد به شهادت می‌رسد؛ می‌روم به او کمک کنم.» هراسان از خواب بیدار شدم و بسیار گریه کردم. بعد از گریه، کمی آرام شدم. دوباره خوابم برد و بار دیگر «امید» را در خواب دیدم. این بار لباس‌های بسیجی‌اش را از من می‌خواست؛ در حالی که لباس‌هایی که به تن داشت، پاره پاره شده بود. من هر چه از احوال «ایرج» می‌پرسیدم، او فقط می‌گفت: «ایرج» دارد شهید می‌شود!» این بار هم از من خداحافظی کرد و رفت. به دنبال او، تا چند خیابان آن طرف‌تر دویدم؛ اما دو تا خانم محجبه، راه مرا سد کرده و گفتند: «تو هرگز به آن‌ها نخواهی رسید؛ برگرد و برو!» باز هم در حالی که کاملاً مضطرب و نگران بودم، از خواب پریدم.  صبح بود و در سطح شهر «آبیک» ولوله‌ای به پا شده بود. همه‌ی اهل شهر به گرد خانه‌ی ما جمع شده بودند، تا خبر شهادت همسر و فرزندم را به ما بدهند.
دست نوشته ها
بنام خدایی که جان میدهد وجان می‌گیرد و با سلام و درود بر مهدی موعود و نائب بر حقش امام خمینی. خدمت خانواده عزیزم سلام عرض می‌کنم امید است سلام گرم و صمیمانه را که از راه دور از شهر عشق از شهر بهشتی و خون از هوای آلوده به باروت از کنار رود خونین کارون از افق خون آلود خونین‌شهر از شهر صدای تکبیرها عاشق از سنگرهای خدا گونه شب زنده‌داران از چادرهای عاشقان مهدی و از کنار سکوت رگبار دشمن همراه با راهیان کربلای مظلوم و همیشه در تاریخ حسینی بپذیری خداوند سبحان شما را به سلامت و عین عافیت. باری امیدوارم که هیچ گونه نگرانی در زندگی نداشته باشی اینجانب امیدعلی آموخت باری سلام سلامی که قلبم سرچشمه می‌گیرد سلام به مادر عزیزم جیران خاله سلام عرض می‌کنم امیدوارم که حالت خوب باشد و امیدوارم که هیچ‌گونه نگرانی در زندگی نداشته باشی باری با سلام و درود به همسر مهربانم شانه سلام عرض می‌کنم امیدوارم که حالت خوب باشد وهیچگونه نگرانی نداشته باشید باری اگر می‌خواهی از احوالات اینجانب امید علی آموخت را خواسته باشی حال اینجانب خیلی خوب است باری سلام به دختر عزیزم فریده و لیلا سلام عرض می‌کنم امیدوارم که حالتان خوب باشد اگر می‌خواهید از احوالات پدرتان را خواسته باشید حال من خیلی خوب است و هیچ گونه نگرانی در بین ندارم باری فریده جان درسهایت را خوب بخوان و تو لیلا جان به مصطفی اذیت نکن باری سلام دیگر به پسر عزیزم علی آموخت و پسر شجاعم و دلیرم مصطفی دلیر سلام عرض می‌کنم امیدوارم که حالت خوب باشد و هیچ گونه نگرانی دربین نداشته باشی باری اگر می‌خواهید از احوالات اینجانب پدرتان را خواسته باشید هیچ گونه نگرانی در بین ندارم نگرانی من فقط دوری شما عزیزان است باری سلام مرا یعنی امید علی آموخت را به گرجی عمه و تمام همسایگان و آقای فرجی و شمری و جهانگیر برسانید خوب دیگر عرضی ندارم خداحافظ راستی مادرجان اگر خواستید که برای من نامه بنویسید مرا در نامه خواهش می‌کنم ننویسید و یا هم که می‌نویسید در آخرنامه بنویسید چون مادرجان پدر ناراحت می‌شود با من دعوا می‌کند و می‌گوید که چرا نامه می‌نویسی مرا در نامه نمی‌نویسی مادرجان تورا به خدا شما بگویید که من پدر را در نامه نمی‌نویسم و ضمن مادر جان سلام مرا به عمه فریده و علی و لیلا و مصطفی عزیزم و خوشگلم برسانید و ضمن مادر جان سلام مرا به تمام دوستان و آشنایان برسانید و ضمن مادرجان یادتان نرود مرا در نامه ننویسید چون من لیاقت چنین چیزی را ندارم و یا اگر می‌نویسد در آخر آخر آخر نامه بنویسید. اگر مرا در اول نامه بنویسد من دیگر برای شما نامه نمی‌نویسم . امید علی آموخت