در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد حمزه ای
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسن نظری
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین علی خسروی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام عمران شاهسوند
محل شهادت حاج عمران


در حال دریافت تصویر  ...
نام ناصر کیائی
محل شهادت کوشک


در حال دریافت تصویر  ...
نام هوشنگ حاجی آقایی
محل شهادت شلمچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر همتی
محل شهادت مهاباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام بیژن حسنی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام جواد مهدی زاده
محل شهادت عین خوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد امام قلی
محل شهادت بانه ـ هفتاش


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر صمیمی
محل شهادت دهلران


در حال دریافت تصویر  ...
نام اسماعیل علمشاهی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام مسلم علی مددی
محل شهادت دهلران


در حال دریافت تصویر  ...
نام ستار مغانلو
محل شهادت پیرانشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام سیفعلی قنبری
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام مجید اسدی
محل شهادت دوسینه بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد علی اسکندرلو
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمود علی بخشی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام یعقوب علی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام عباس فرضی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین علی کاشانی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام فرج الله ابراهیمی
محل شهادت بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد رضا تنهایی
محل شهادت مهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام محسن حسن پور
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین موسی خانی
محل شهادت شلمچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام آیت الله طاهری
محل شهادت جاده بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام امیر منی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام غلام حسین عظیمی
محل شهادت فکه



یک خاطره شهید  عباس بابایی


عباس در لباس کاپیتانی

خلبان آزاده تیمسار اکبر صیاد بورانی: چند روزی بود که به همراه عباس از پایگاه لکلند واقع در شهر سن آنتونیوتکزاس فارغ التحصیل شده و برای پرواز با هواپیمای آموزشی T-۴۱ به پایگاه ریس در شمال تکزاس آمده بودیم. در ورزشهای روزانه، می بایست ابتدا جلیقه هایی را با وزن نسبتاً زیادی به تن می کردیم و چندین دور با همان جلیقه ها به دور محوطه و یا پادگان می دویدیم. این کار جزء ورزشهای اجباری بود که زیر نظر یک درجه دار آمریکایی انجام می شد. پس از پایان این مرحله، دانشجویان می توانستند ورزش دلخواه خودشان را انتخاب کنند و عباس که والیبالیست خوبی بود با تعدادی از بچّه های ایرانی یک تیم والیبال تشکیل داده بودند. آن روزها بیشترین سرگرمی ما بازی والیبال بود. باید بگویم که آمریکاییان در سالهای حدود ۱۳۴۹ (۱۹۷۰ میلادی) تقریباً با بازی والیبال بیگانه بودند و هنگام بازی مقررات آن را رعایت نمی کردند؛ به همین خاطر یک روز هنگامی که با چند نفر از دانشجویان آمریکایی مشغول بازی بودیم.، آبشارهای بی مورد و پاسهای بی موقع آنها همه ما را کلافه کرده بود. عباس به یکی از آنها یادآوری کرد که اگر می خواهید والیبال بازی کنید باید مقررات آن را رعایت کنید. یکی از دانشجویان آمریکایی از این سخن عباس آزرده خاطر شد و در حالی که بر خود می بالید با بی ادبی گفت: توی شترسوار می خواهی به ما والیبال یاد بدهی؟ او به عباس جسارت کرده بود؛ به همین خاطر دیگران خواستند تا پاسخ او را بدهند؛ ولی عباس مانع شد و روی به آن دانشجوی آمریکایی کرد و با متانت گفت: من حاضرم با شما مسابقه بدهم. من یک نفر در یک طرف زمین و شما هر چند نفر که می خواهید در طرف مقابل. دانشجوی آمریکایی که از پیشنهاد عباس به خشم آمده بود، به ناچار پذیرفت. دانشجویان آمریکایی می پنداشتند که هر چه تعداد نفراتشان بیشتر باشد، بهتر می توانند توپ را بگیرند؛ به همین خاطر در طرف مقابل عباس ده نفر قرار گرفتند. عباس نیز با لبخندی که همیشه بر لب داشت در طرف دیگر زمین محکم و با صلابت ایستاد. بازی شروع شد. سرنوشت این بازی برای تمام بچه های ایرانی مهم بود؛ از این رو دانشجویان ایرانی عباس را تشویق می کردند و آمریکایی ها هم طرف خودشان را؛ ولی عباس با مهارتی که داشت پی در پی توپ ها را در زمین طرف مقابل می خواباند. آمریکایی ها در مانده شده بودند و نمی دانستند که چه بکنند. در حین برگزاری مسابقه، سر و صدایی که دانشجویان برپا کرده بودند کلنل «باکستر» فرمانده پایگاه را متوجه بازی کرده بود و در نتیجه او نیز به زمین مسابقه آمد. در طول بازی از نگاه کلنل پیدا بود که مهارت، خونسردی و تکنیک عباس را زیر نظر دارد. سرانجام در میان ناباوری آمریکایی ها، مسابقه با پیروزی عباس به پایان رسید. در این لحظه فرمانده پایگاه، که گویا از بازی خوب عباس تحت تأثیر قرار گرفته بود و شادمان به نظر می آمد، از عباس خواست تا در فرصتی مناسب به دفتر کارش برود. چند روز بعد عباس از طرف فرمانده پایگاه به عنوان کاپیتان تیم والیبال پایگاه «ریس» انتخاب شد. با مسابقاتی که تیم والیبال پایگاه با چند تیم از شهر « لاواک » برگزار کرد، تیم والیبال پایگاه به مقام اول دست یافت و عباس به عنوان یک کاپیتان خوب و شایسته مورد علاقه فراوان کلنل «باکستر» قرار گرفته بود و بارها شنیدم که او عباس را «پسرم» صدا می کرد.