در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین کریمی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد علی زرآبادی پور
محل تولد قزوین - سپوهین


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی دمرچلی
محل تولد بوئین زهرا - کلنجین


در حال دریافت تصویر  ...
نام فرهاد حضرتی
محل تولد قزوین - انداق


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد رضا بابایی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام وهب مشهدی
محل تولد بوئین زهرا - پرسبانج


در حال دریافت تصویر  ...
نام مسعود خاکعلی
محل شهادت شیخ محمد



یک خاطره شهید  سعید پایروند


خدایا! مرا با زجر فراوان از دنیا ببر!

مهدی کیامیری: با نگاه به هر سوی میدان، دلاوری را می‌دیدی، که چون سروی استوار دشمن را به زبونی ‌کشانده بود. «علی» مجال تیراندازی «دوشکا»ها و تانک‌ها را گرفته بود. «سعید» با جسم کوچک، اما با نیرو و همت بسیار شگرف خود، مجروحین را از میانه‌ی میدان جنگ به پشت خاکریزها می‌رساند. «رسول» با آن چهره‌ی معصوم و قلب پاکش، وقتی هدف گلوله تانک قرار گرفت، هنوز تسبیح خریداری شده‌اش را از آخرین سفر «مشهد» مقدس، در دست داشت. او حتماً با «امام رضا» (ع) قول و قراری گذاشته بود، که تا پیش از شهادتش، امام به مادرش صبر عنایت نماید. در گوشه‌ای دیگر از میدان، «امیر» را با پدافند ضد هوایی «شلیکا» زده بودند، که یک دست و پایش در حال قطع شدن بود و عجیب این که او را کسی نمی‌توانست به عقب منتقل نماید و او در برابر دیدگان‌مان زجر فراوان می‌کشید و ما به دور از حکمت این مسأله بودیم؛ اما پس از شهادتش، وقتی وصیت‌نامه‌اش را خواندم، نوشته بود: «معبودا! دوست دارم در آخرین لحظات زندگی‌ام، مرا با زجر فراوان از دنیا ببری، تا به واسطه‌ی این درد، تمام گناهانم را ببخشی!» نمی‌دانستم با این جمله، به چه چیزی بی‌اندیشم. به روح بلند او، که حتی نوع مرگ خود را با سختی از خدا می‌خواهد و به اجابت هم می‌رسد و یا به سن کم او، که حتی گناه هم با او نامحرم است؟ آن روز گذشت. ما هنگام شب و موقع خارج شدن از مقر تانک‌ها، چون مسیر برگشت‌مان مشخص بود، مورد حمله‌ی «خمپاره‌»اندازها و توپ‌خانه‌ی دشمن قرار گرفتیم. در این هنگام گلوله‌ای به میان ستون بچه‌ها خورد و آن‌ها به مانند گل‌های پرپر شده‌ای، در کنار هم‌دیگر شروع به نجوا کردند و خون سرخ‌شان سیاهی شب‌نشینان را به صبح پیروزی بشارت داد که: « الیس الصبح بقریب» ...