در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد امام قلی
محل شهادت بانه ـ هفتاش


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر صمیمی
محل شهادت دهلران


در حال دریافت تصویر  ...
نام اسماعیل علمشاهی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام مسلم علی مددی
محل شهادت دهلران


در حال دریافت تصویر  ...
نام ستار مغانلو
محل شهادت پیرانشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام سیفعلی قنبری
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد حمزه ای
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسن نظری
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین علی خسروی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام عمران شاهسوند
محل شهادت حاج عمران


در حال دریافت تصویر  ...
نام ناصر کیائی
محل شهادت کوشک


در حال دریافت تصویر  ...
نام هوشنگ حاجی آقایی
محل شهادت شلمچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی اکبر همتی
محل شهادت مهاباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام بیژن حسنی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام جواد مهدی زاده
محل شهادت عین خوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد رضا تنهایی
محل شهادت مهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام محسن حسن پور
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین موسی خانی
محل شهادت شلمچه


در حال دریافت تصویر  ...
نام آیت الله طاهری
محل شهادت جاده بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام امیر منی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام غلام حسین عظیمی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام مجید اسدی
محل شهادت دوسینه بانه


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد علی اسکندرلو
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمود علی بخشی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام یعقوب علی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام عباس فرضی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین علی کاشانی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام فرج الله ابراهیمی
محل شهادت بانه



یک خاطره شهید  قدرت الله زرآبادی پور


استخاره باز کردیم خوب آمد

خواهر شهید: او تنها پسر خانواده ما بود، هرگاه که می خواست به جبهه برود خانواده با او مخالفت می کردند، در آخرین اعزامش که باز هم با مخالفت خانواده روبرو شد می گفت: مانع رفتن من نشوید، من راهم را پیدا کردم، من خودم را در جبهه ها پیدا کردم، اما باز هم پدرم متقاعد نشد. گفت: استخاره باز کنید، اگر خوب بود من می روم، بد آمد نمی روم. استخاره باز کردیم خوب آمد و دیگر دلیلی برای مخالفت نبود، همه دورش جمع شدیم تا اورا بدرقه کنیم ، در حال رفتن تا به آخر کوچه برسد مرتب بر می گشت، پشتش را نگاه می کرد و خدا حافظی می کرد. ما دیگر مطمئن شده بودیم که این آخرین دیدار ما با اوست، دلمان می خواست که باز او را ببینیم، به خاطر همین بدون اطلاعش به محل اعزامش، سپاه رفتیم، او هیچوقت دوست نداشت که برای بدرقه اش به آنجا برویم، بنابراین همین که ما را دید ناراحت شد و گفت: چرا آمده اید؟ کمی آنجا بودیم سپس برای بدرقه اش تا جلوی اتوبوس رفتیم، خواهر بزرگم پیشانی اش را بوسید و او سوار اتوبوس شد و از داخل اتوبوس با ما خداخافظی کرد.