در حال دریافت تصویر  ...
نام قاسم برخورداری
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام یدالله سلطان لو
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام نادر شهرآباد انتظاری
محل شهادت عین خوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام حمزه علی میرزا خانی
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام خسرو دادایی
محل شهادت ابوقریب


در حال دریافت تصویر  ...
نام هوشنگ نصرالهی
محل شهادت دهلران


در حال دریافت تصویر  ...
نام محرم علی عبداللهی
محل شهادت پلیس راه خرمشهر


در حال دریافت تصویر  ...
نام رضا دوستی شنبرکی
محل شهادت تنگه ابوقریب


در حال دریافت تصویر  ...
نام داود قهرمانی
محل شهادت مهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام مجید فتاحی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام غلام رضا بیوک آقایی
محل شهادت نهرعنبر


در حال دریافت تصویر  ...
نام عبدالرضا جوادی
محل شهادت نوسود


در حال دریافت تصویر  ...
نام کمند علی کشاورز قاسمی
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد علی جانباز
محل شهادت تهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام قربان شفیع آبادی
محل شهادت زبیدات


در حال دریافت تصویر  ...
نام قاسم گوارایی
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام جمشید شفیعی
محل شهادت ابوقریب


در حال دریافت تصویر  ...
نام فرهاد شیخی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام مصیب ناصحی
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام اصغر صفری
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی دمرچلی
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام محرم علی رویتوند غیاثوند
محل شهادت ابوقریب


در حال دریافت تصویر  ...
نام یوسف کبیری
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام عباس کشاورز هدایتی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام احمد گل علی پور
محل شهادت ابوقریب


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی کرم چگینی
محل شهادت فکه


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید جمال معصومی
محل شهادت نهرعنبر


در حال دریافت تصویر  ...
نام نادر صادقیان
محل شهادت ابوغریب


در حال دریافت تصویر  ...
نام نیتعلی احمدی
محل شهادت ابوقریب


در حال دریافت تصویر  ...
نام نصرت الله نوری ملامحله
محل شهادت عین خوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام نصیر آزاد
محل شهادت زبیدات


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمود جلیله وند
محل شهادت ابوقریب


در حال دریافت تصویر  ...
نام شریف کوگیر چگینی
محل شهادت دهلران


در حال دریافت تصویر  ...
نام اکبر چراغی
محل شهادت مهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام داریوش حسین زاده سنگاچین
محل شهادت ابوقریب


در حال دریافت تصویر  ...
نام چراغعلی مقدم زرآبادی
محل شهادت عین خوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام ابوالفضل خمسه
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام عباس علی نوروزی
محل شهادت عین خوش


در حال دریافت تصویر  ...
نام نسیم آقا عظیمی
محل شهادت زبیدات


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد رضا رحمانی
محل شهادت شرهانی


در حال دریافت تصویر  ...
نام اصغر قاسمی
محل شهادت نهرعنبر


در حال دریافت تصویر  ...
نام صفر بهرامی ها
محل شهادت ابوقریب


در حال دریافت تصویر  ...
نام غلام حسین پورفلاح
محل شهادت دهلران


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد لشگری
محل شهادت پاسگاه زید


در حال دریافت تصویر  ...
نام منوچهر جمشیدی
محل شهادت دهلران


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمود سلیمانی رودباری
محل شهادت ابوقریب


در حال دریافت تصویر  ...
نام عباس شفیع خانی
محل شهادت ابوقریب



یک خاطره شهید  نصرالله هادی زاده صفاری


«سوپر مارکت» عراقی‌ها!

مهدی کیامیری: از شب قبل، عملیات «بدر» آغاز شده بود. بچه‌ها واقعاً از جان مایه گذاشته بودند. امروز هم از صبح تا بعدازظهر پاتک دشمن ادامه داشت و شلیک گلوله‌های تانک آن‌ها برای یک لحظه هم قطع نمی‌شد. تعدادی از بچه‌ها شهید و مجروح شده بودند. در فکر درگیری بودم، که دیدم تانک‌های دشمن، یکی پس از دیگری منفجر می‌شوند! با انفجار چندین تانک، بقیه‌ی تانک‌ها مجبور به فرار شدند. از لابه‌لای دود و آتش، به میانه‌ی میدان نگاه کردم. «اکبری رضایی» را دیدم که با قامتی بلند، دلاورانه «آرپی‌جی» را روی دوشش گذاشته و در میان تانک‌های دشمن، به این سو و آن سو می‌دَوَد و از پهلو و از پشت، آن‌ها را شکار می‌کند. بعد از فرار تانک‌ها، به سنگر «اکبری» رفتم. دیدم آرام نشسته است. صورتش را گرد و غبار پوشانده بود. با دیدنم لبخندی زد و با دست اشاره کرد که پهلویش بنشینم. فوراً نشستم. در همین حال، «محسن برکابی» آمد و گفت: «اکبری! مهمات نداریم ... تلفات زیاد است ... «حجت‌» هم سرش قطع شده ... چه کار کنم؟» «اکبری» لبخندی زد و گفت: «امروز «عاشورا»ست … برو که نوبت تو هم می‌رسد!» «محسن» راهی شد؛ بدون این که حرفی برای گفتن داشته باشد. از «اکبری» خداحافظی کردم. بین راه، بسیجی دلاور «صفاری» را دیدم. آن‌قدر گلوله‌ی «آرپی‌جی» زده بود که به سختی صدایم را می‌شنید؛ اما با دیدنم لبخندی زد و گفت: «بیا جلو.» جلو رفتم. دستش را توی جیبش کرد و چند عدد شکلات ـ که از «سوپرمارکت» عراقی‌ها (!) خریده بود ـ به من داد. خداحافظی کردم و به سمت بالا رفتم. همراه «مرتضی» و «سید محسن» مشغول دیده‌بانی آرایش تانک‌های دشمن بودم، که متوجه شدم، صورتم داغ شد. به کنار دستم نگاه کردم. «محسن» را ندیدم. به پشت سر برگشتم. دیدم گلوله‌ی تانک، سر «محسن» را برده و خون گرم اوست که به صورتم پاشیده شده است.