نام | سید مسعود زرآبادی |
نام پدر | سید جلال |
نام مادر | زهرا |
محل شهادت | پنجوین |
بیوگرافی |
زرآبادی، سیدمسعود: پنجم دی ۱۳۴۵، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش سیدجلال، کارمند بود و مادرش زهرا نام داشت. دانشآموز دوم متوسطه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. شانزدهم آبان ۱۳۶۲، در پنجوین عراق توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۴۵/۱۰/۰۵ |
محل شهادت | پنجوین | تاریخ شهادت | ۱۳۶۲/۰۸/۱۶ |
استان محل شهادت | سلیمانیه | شهر محل شهادت | - |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | دوم متوسطه | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، سید مسعود زرآبادى:
شُکر خدایى را که بهترین و نزدیک ترین راه را براى رسیدن به خودش، نشانم داد و شُکر خدایى را که ما را در این راه ثابت قدم داشت تا به خاطر او قدم برداریم.
شُکر خدایى را که به من توفیق داد تا از خانه خود هجرت کنم و در این بیابان ها به عشق مهدى(عج) و حسین(ع) باشم و به قول امام عزیزمان که فرمود: «ما مانند حسین(ع) وارد جنگ شدیم و مانند حسین(ع) به شهادت مى رسیم»، من هم می خواهم مانند جدّم، با پیکر خونین از این دنیا بروم تا -ان شاء الله- اگر لیاقت داشته و خدا صلاح دانست، به شهادت برسم.
مادران شهید داده! به خدا توکل کنید و پایدار و استوار باشید و هم چون زینب (س) صبر داشته باشید که صبر شما دشمنان را به زانو در مى آورد و این صبر است که ما را به این جا رسانده است.
برایم از دوستان و آشنایان طلب مغفرت کنید و چنان چه شما را ناراحت کرده ام، مرا ببخشید.
اگر شهید شدم، برایم گریه نکنید و اگر خواستید، پنهانى براى حسین(ع) باشد؛ زیرا خون ناقابل من در قبال حسین(ع) هیچ است.
...و برادرانى که به جبهه مى آیند، هدفشان خدا باشد و به خاطر او جهاد کنند.
اما خواهران و برادرانم! -ان شاء الله- مرا ببخشید و از من ناراحت نباشید؛ چون ما مانند قاسم ها وارد میدان شدیم و دست خدا بالاى سر این رزمندگان است.
مختصر پولى در خانه دارم؛ هر طور خواستید خرج کنید.
...و روایتى از امام صادق(ع): «این دنیا مانند آب شور است؛ هر تشنه اى از آن بنوشد، بر تشنگی اش افزوده مى شود.»
امیدوارم هر چه زودتر رزمندگان به حرم ابا عبدالله الحسین(ع) برسند و این کلمه باید همیشه ورد زبان ها باشد: «خدایا! راضی ام به رضایت.۱ (۱۳۷۰۶۱۲)
سید مسعود زرآبادى
۱۱/۷/۶۲
دست نوشته ها
پدر و مادر عزیزم! من دلم نمی خواست که شما را ناراحت کنم، ولی از طرفی هم دلم نیامد که در فصل سرما برادران رزمنده ما درجبهه ها بجنگند و ما توی خانه هایمان و در جای گرم باشیم، لذا راه خود را انتخاب کرده و با پای خودم به این راه می روم و کسی هم مرا وادار به این کار نکرده است. من واقعاً متأسفم که در مورد رفتنم به جبهه با شما صحبت نکردم، چون می دانستم شما مانع این کار خیر می شوید و تنها خواهش من این است که دنبالم نیایید، چون من راه را از چاه تشخیص داده ام و دیگر بر نمی گردم. و اما این را هم اضافه کنم که چرا شما راضی نباشید به پسری که از قاسم و شهدایی چون علی اکبرها درس گرفته، رضایت ندهید که به جبهه برود؟ خلاصه اینکه، مادر و پدر و برادر و خواهرم! من دلم به تنگ آمده بود و همین که ندای مظلومانه امام امت را شنیدم، به ندای هل من ناصراً ینصرنی او پاسخ داده و به جبهه ها اعزام شدم. شهید سید مسعود زرآبادی