نام | رسول زند |
نام پدر | اسدالله |
نام مادر | رخساره |
محل شهادت | پاسگاه زید |
بیوگرافی |
زند ، رسول: یکم اردیبهشت ۱۳۴۸، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش اسدالله (فوت۱۳۵۳) و مادرش رخساره نام داشت. دانشآموز دوم متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیستم بهمن ۱۳۶۶، در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به کتف ، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۴۸/۰۲/۰۱ |
محل شهادت | پاسگاه زید | تاریخ شهادت | ۱۳۶۶/۱۱/۲۰ |
استان محل شهادت | بصره | شهر محل شهادت | - |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | دوم متوسطه | رشته | تجربی |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
وصایا
شهید، رسول زند:
هدف و انگیزه من از آمدن به جبهه این بود که وظیفه ام را نسبت به انقلاب انجام دهم و در این زمان که نداى «هل من ناصرٍ ینصرنى؟» امام حسین(ع) از صحراى کربلاى ایران به گوش مى رسد، وظیفه خود دانستم که به جبهه بیایم تا شاید با آمدنم بتوانم کمک کوچکى به انقلاب کرده باشم.
پیام من براى ملت ایران این است: مبادا اهل کوفه باشید و امام را تنها بگذارید. هیچ گاه نماز جمعه را فراموش نکنید و همیشه بعد از نمازهای تان امام عزیز و رزمندگان اسلام را دعا کنید. از شما مى خواهم حتماً جبهه ها را پُر کنید؛ زیرا پُر کردن جبهه ها یعنى نجات دادن اسلام و نجات دادن اسلام یعنى رهایى از بردگى و اسارت و دیگر این که جبهه ها محلى است که در آن اخلاص و ایمان و روح معنویت انسان به مشاهده در مى آید.
جبهه جایى است که انسان از خواب بیدار مى شود و آگاه مى گردد. هیچ محلى بهتر و ارزشمندتر از جبهه ها نیست. کسانى که به جبهه مى آیند با چهره هایى نورانى برخورد مى کنند و در هر برخورد، چیزها مى آموزند.
جبهه جایى است که مخلصان زیادى را در محضر امام حسین(ع) پرورش داده است. در جبهه عاشقى است و معشوقى. معشوق خداوند است و عاشق رزمندگان، که در آن کِشت و در قیامت محصول خود را درو مى کنند.
رفتن به بهشت ساده نیست؛ رفتن به بهشت شرایطى دارد. خداى متعال انسان ها را در هر مرحله از زمان، آزمایش مى کند. اگر در این امتحان هاى الهى سربلند بیرون بیایند، بهشت را از آن خود کرده اند و گفتنى است که سربلند بیرون آمدن از این امتحان ها کار ساده اى نیست؛ بلکه بسیار دشوار و سخت است و انسان باید صبر و شکیبایى داشته باشد و مرارت هاى آن را تحمل کند و با نفس خویش مبارزه کند و با شهوت خویش -که دشمن انسان، خصوصاً جوانان است- پیکار ورزد.
ما باید هم در جهاد اصغر و هم در جهاد اکبر پیروز شویم و این امتحان ها مرحله به مرحله صورت مى گیرد، بدین ترتیب که خداوند مى فرماید: «هر که مرا طلب کند، مرا مى خواهد و هر که مرا بخواهد، مرا دوست دارد و هر که مرا دوست بدارد، عاشقم مى شود و هر که عاشقم شد، من عاشق او مى شوم و بهترین چیزى که در اختیار دارد، یعنى جانش را مى گیرم و او را نزد خود مى برم.» بله! این است سرانجام کسانى که عاشقانه و براى خدا در این دنیا در حال کِشت هستند و وظیفه ماست که راه شهدا را ادامه دهیم.
اى کسانى که به اسلام و انقلاب و جنگ معتقد نیستید و غیرت در وجودتان جایى ندارد! در قیامت و در پُل صراط جواب شهدا را چه مى خواهید بدهید؟! حواس تان جمع باشد که شهیدان مثل میرسجادی ها و غیره در روز قیامت جلوى شما را خواهند گرفت.
نصیحت دیگرم این است که: عالم محضر خداست؛ در محضر خدا معصیت نکنید.
اى مادر عزیزم! پانزده سال است که زحمت مرا مى کشى و برایم هم پدر بودى و هم مادر؛ امیدوارم اگر هر خطایى از من سر زده و به تو بدى کردم و حرفت را گوش نکردم و به تو حرف بدى زدم و یا کارهایى انجام دادم که موجب ناراحتى تو شده است، مرا ببخشی.
از تو اى مادر عزیزم! مى خواهم مرا حلال کنى و باز هم مى خواهم بدی ها را ببخشى و شیرت را حلالم کنى.
اى مادرم! تو براى من مانند شمعى بودى که سوختى، ولى محفل را برایم روشن کردى تا من رشد کنم. تو سوختى و پانزده سال است که دارى مى سوزى و من مى دانم؛ اما چه کنم که اسلام احتیاج به خون من دارد.
اسلام احتیاج به خونى دارد که پانزده سال شمعى برایش سوخته باشد تا این خون و این نهال ثمر دهد؛ پس من از چه باک داشته باشم وقتى که اسلام با خون من گنه کار زنده مى ماند. چه بهتر که خونم در راه خدا و اسلام ریخته شود و اسلام زنده بماند. به خدا قسم اگر صد جان داشتم در راه اسلام و قرآن مى دادم.
مادرم! نگذار مردم بگویند رسول پدر نداشت. نه! هرگز نگذار مردم این چنین فکر کنند؛ زیرا تو براى من هم پدر بودى و هم مادر. از تو مى خواهم صبر و استقامت را پیشه خود کنى و هرگز با مرگ من ناراحت نشوى؛ بلکه خوشحال باشى از این که توانستى چنین فرزندى تربیت کنى و در راه اسلام هدیه کنى. پس در مرگ من ناراحت نباش و هرگز گریه نکن؛ زیرا خداوند امانتى را که به تو داده بود، گرفت. پس تو خوشحال باش و در مرگ من به نحوى عمل کن که مردم به جاى تسلیت به تو تبریک بگویند.
...و حال شما دو برادر عزیزم! امیدوارم سربلند و پای بند به اسلام باشید. امیدوارم اسلحه مرا زمین مگذارید و راهم را ادامه دهید. در مرگ من ناراحت نباشید؛ زیرا انسان روزى به این دنیا مى آید و روزى از این دنیا مى رود. پس انسانى که بالاخره باید از این دنیا برود، چه بهتر که در راه خدا برود و به شهادت نایل آید.
امیدوارم هر دوى شما تا آخرین قطره خون تان در راه اسلام و در هر کجا هستید، پیکار کنید. از مادرم خوب مواظبت کنید و او را دلدارى دهید. صبر را پیشه خود کنید. جبهه ها و نماز جمعه و جماعات و... را فراموش نکنید.۱ (۱۳۷۵۷۷۷)
رسول زند
۱۲/۶/۶۵
دست نوشته ها
رسول زند: سلام مرا به مامان برسان و بگو: زیاد نگران نباش و دعا کن، ا نشاءالله هر چه سریع تر با پیروزی رزمندگان و آزادی کربلای حسین و خلاصی اسرا و بدست آمدن خبری از مفقودالاثرها به خانه بر می گردیم.
اینجا یک صفای دیگری دارد، انسان خودش را میشناسد، جبهه واقعا محل خودسازی است، جبهه دانشگاه است و واقعاً انسان در اینجا به وجود خداوند و عالم برزخ و اسلام کاملاً پی برده و سعی در هر چه بهتر بودن خود را دارد.
مادر و برادران عزیزم، شما چشمان من هستید و امام قلب من است، بدون چشم می شود زندگی کرد، اما بدون قلب زندگی امکان پذیر نیست.