نام | محمد عباسی مهر |
نام پدر | عباس |
نام مادر | رباب بیگم |
محل شهادت | شیخ محمد |
بیوگرافی |
عباسیمهر، محمد: هفدهم خرداد ۱۳۴۹، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش عباس، خراط بود و مادرش رباببیگم نام داشت. دانشآموز دوم متوسطه در رشته انسانی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم خرداد ۱۳۶۷، در شیخمحمد عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۴ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۴۹/۰۳/۱۷ |
محل شهادت | شیخ محمد | تاریخ شهادت | ۱۳۶۷/۰۳/۲۴ |
استان محل شهادت | - | شهر محل شهادت | - |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | دوم متوسطه | رشته | علوم انسانی |
عملیات | سال تفحص | 1374 | |
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، محمد عباسی مهر:
پدر و مادرم و ای جانم به فدای تان؛ ای کسانی که در مبارزه با مشکلات و در راه به ثمر رساندن نهال هایی چون من و برادرانم، بسیار زحمت کشیده و رنج ها بُردید! من هر کاری بکنم و هر چه بگویم، نمی توانم حتی زحمات یک لحظه ی شما را ادا کنم. از شما متشکرم و اجر شما با سید الشهدا(ع).
مادر و پدر عزیزم! اگر سعادتی بود و من به جوار حق خوانده شدم، در فراقم بسیار صبور باشید و در خفا گریه کنید و برایم کوچه را چراغانی کنید؛ چرا که هیچ سعادتی بالاتر از این توفیق الهی نیست و حتی این سعادت را نمی شود به زبان آورد و بیان داشت. از شما عاجزانه می خواهم مرا عفو نمایید و از ناراحتی ها و آزاری که به شما دادم، بگذرید که مطمئن هستم شما -که این همه زحمت برایم کشیدید- این لطف را هم در حق من می کنید. از مال دنیا هم چیزی ندارم و هر چه دارم از آنِ شماست.
پدرم! شما که وصی من هستی، به همه ی مردم بگو و به گوش همه ی عزیزان برسان که من با اراده ی خود و با اجازه ی شما و به اختیار خودم و به عشق ابا عبدالله الحسین(ع) به جبهه آمدم و در آمدن من هیچ گونه جبری نبوده است.
می خواهم موتوری را که دارم، برای «حسین» جان باشد و او با آن همیشه به دعاها و نماز جمعه و انجام کارهای خیر برود؛ البته با اجازه و تحت اختیار شما. اگر روزی اراده کرد به جبهه بیاید، هرگز مانع او نشوید؛ همان طور که مانع من نشدید.
حسین جان! در راه حق بکوش و هرگز از این راه دل سرد مشو و به یاد برادرت باش. من از این جا می گویم که بسیار بسیار تو را دوست دارم. تو -ان شاء الله- ادامه دهنده ی راه من (راه حسین(ع)) هستی.
پدر و مادرم! از روی شما شرمنده هستم، که برای تان چیزی جز زحمت نبودم. با هیچ زبانی نمی توانم از شما تشکر کنم و فقط اجر شما را از حسین(ع) می خواهم.
برادرانم، داداش «مجید» و «سعید» جان! شما -که این لباس مقدس را بر تن دارید و همواره در این راه ثابت قدم بوده و هستید- می دانید که عاشق این لباسم و همواره آرزوی بر تن کردن آن را در خود داشتم؛ پس بدانید این لباس، همان لباس حسین(ع) است که روز عاشورا بر تن داشت و این همان لباسی است که برای ما به یادگار مانده است.
برادرم! از تو می خواهم اگر سعادت شهادت را داشتم (اگر جنازه ا ی داشتم!) یک آرم سپاه با من دفن کن و به همه بگو که می خواهم این آرم شفاعت کننده ی من در آن دنیا باشد. از تو ممنونم که بعد از پدر و مادر، معلّم من بودی و من هر چه دارم از شما دارم.
خواهرم! تو یک بار دوری را حس کرده ای و این دومین دوری توست. تو را از چشمانم بیشتر می خواهم و امیدوارم قدر تو را همه بدانند و احترامت را نگه دارند. می خواهم زینب وار به گوش همه برسانی که برادرم در راه خدا، به یاد خدا و برای خدا و با اختیار خود به این سعادت نایل آمد و نیز به برادرزاده ها و خواهرزاده ام بگو که من چگونه بودم و چگونه شدم، تا درس خوبی برای شان در زندگی باشد.۱ (۱۵۰۲۳۱۱)
محمد عباسی مهر
۱۱/۰۲/۱۳۶۷
کلام شهید محمد عباسیمهر
Loading the player ...