نام | شکرالله عباسی شهرکی |
نام پدر | حجت الله |
نام مادر | مارال خانم |
محل شهادت | جزیره مجنون |
بیوگرافی |
عباسیشهرکی، شکرالله/ الف-س: پانزدهم اردیبهشت ۱۳۳۲، در روستای شهرک از توابع شهر بوئینزهرا به دنیا آمد. پدرش حجتالله (فوت۱۳۴۵) و مادرش مارالخانم نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۵۲ ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیستوچهارم اسفند ۱۳۶۳، با سمت معاون فرمانده گروهان در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به کمر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر الوند از توابع شهر قزوین قرار دارد. |
محل تولد | بوئین زهرا - شهرک | تاریخ تولد | ۱۳۳۲/۰۲/۱۵ |
محل شهادت | جزیره مجنون | تاریخ شهادت | ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ |
استان محل شهادت | بصره | شهر محل شهادت | - |
وضعیت تاهل | متاهل | درجه نظامی | |
تعداد پسر | ۴ | تعداد دختر | ۲ |
تحصیلات | پنجم ابتدائی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین-شهر الوند |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
وصایا
شهید، شکرالله عباسى شهرستانکى:
در حال صحت و سلامت و بلااکراه وصیت مى نمایم؛ امید است افراد مسؤول به وصایایم عمل نمایند.
بنده با تمام آگاهى به اینکه جنگ و جهاد مشکلات زیادی، مثل دست و پا و چشم از دست دادن، سر و جان دادن، بچه هاى کوچک و خانواده بى سرپرست ماندن و چشم به راه ماندن دوستان عزیز دارد، پا به جبهه گذاشتم. این طور نباشد که روزى کوردلان مطالب کذب و منافقانه مطرح کنند که ما از این امور اطلاع نداشتیم(!) و بعضى از افراد ساده لوح هم تحت تأثیر این گونه عقاید شوم قرار بگیرند؛ بلکه با تمام آگاهى و شناخت کامل به نداى «هل من ناصرٍ ینصرنى؟» حسین(ع) -آن پاسدار بزرگ اسلام- لبیک گفتم تا بتوانم به مقصد نهانی که همانا «لقاء الله» است برسم و خون ناقابل خود را به خون پاک شهداى عزیز اسلام بیامیزم، تا شاید دِین خود را نسبت به اسلام عزیز ادا کرده باشم.
من که خود را در چنین مرتبه اى نمى بینم؛ اما اگر این نشان افتخارآمیز «شهادت» نصیبم شود، دلیلی بر آن نیست که من به آن مقام رسیده ام، بلکه این لطف و مرحمت خداست که بر من ارزانى داشته است.
عزیزان این راهى است که همه خواهند رفت؛ چرا که وعده خداست: «کل نفس ذائقه الموت».
مى دانم که درباره ی شهادتم ناراحت هستید؛ اما اگر مقام شهدا را مى دانستید، تسکین قلب پیدا مى کردید. مهم این است که هدف را بشناسید و در جهت رسیدن به آن کوشا باشید؛ همان طورى که امام حسین(ع) -سرور شهیدان- برای این هدف و پیاده کردن احکام الهى به شهادت رسید و حال، این عزیزان رزمنده هستند که راه حسین زمان را ادامه مى دهند.
در ادامه، چند نکته -به عنوان یادگارى و تذکر- از برادر کوچک تان داشته باشید.
۱- در هر موقعیت که هستید، خدا را شاهد و ناظر خود بدانید و کارها را براى رضایتش انجام دهید.
۲- اطاعت از ولى امر (فقیه اسلام شناس) را در رأس امورتان قرار دهید.
۳- وحدت کلمه را با تمام ابعادش حفظ کرده و با تمام قدرت و توانایى در مقابل از خدا بى خبران -که از هیچ گونه ظلم و تجاوز و مکیدن خون ملت مستضعف ابایى ندارند- مقاومت کنید تا ریشه ی همه ی آن ها -که در رأسش آمریکا و شوروى هستند- کنده شود.
مادر جان! شما هم زینب وار با مشکلات برخورد کن و همین طور شما همسرم در تربیت بچه های مان کوشا باش و آن ها را در حد امکان به درس و خواندن علوم اسلامى تشویق نما.
۴- از جنگ و جهاد خسته نشوید و در نابودى ظلم و استکبار، صرفاً به عراق و اسراییل اکتفا نکنید.
۵- به قول امام عزیزمان «مسجد سنگر است»؛ سنگرها را با تمام قوا و عقیده حفظ نمایید؛ چرا که از صدر اسلام تاکنون تمام طرح و برنامه ها در مسجد بوده است.
...و اما عزیزان! ما که آرزوى زیارت قبر سرور شهیدان، حسین(ع) و یارانش را به زیر خاک بُردیم! امیدوارم هر زمان شما به این آرزوى پُر ارزش و شرعى خود رسیدید، در آن مقام بگویید: حسین جان! شهیدان ما هم چنین آرزویى داشتند و بجاى ما هم خدمت آن بزرگوار عرض ادب کنید و سلام ما را به حضورش برسانید.۱ (۱۵۰۱۷۵۰)
دست نوشته ها
شب یازدهم محرم بود، دستور حمله رسید، ساعت ۲ نصف شب برای راز و نیاز با خداوندمنان از چادر بیرون آمدم، فکر می کردم اولین نفر هستم، اما وقتی از چادر بیرون آمدم، دشت، دشت امام زمان (عج) شده بود و همه جا رزمندگان به سجده رفته و با خدای خود زمزمه می کردند. اصلا باورش غیر ممکن بود که این شیران روز چگونه زاهدان و عابدان شب اند. فردای آن، هنگام نماز بود، وضو گرفتیم، ماشین های کمپرسی از راه رسیدند، تا رزمنده ها را به خط مقدم و برای عملیات انتقال دهند. همه در حال خداحافظی با یکدیگر بودند، به شهید محمد صارمی رسیدم، با او خداحافظی کردم، گفتم: صارمی چه پیامی برا ی خانواده ات داری؟ گفت: هیچی، همه چیز را در وصیت نامه گفته ام. آمدم از او جدا شوم، گفت: عباس خیلی عجله داری؟ معلوم بود حاضر نیست بین ما جدایی بیفتد، اما چه کنم که من به درجه ای که او رسیده بود، نرسیده بودم. شهید شکراله عباسی شهرستانکی