نام | سیروس احمدی |
نام پدر | صادق |
نام مادر | ثمرقند |
محل شهادت | شیخ محمد |
بیوگرافی |
احمدی، سیروس: بیست و هفتم اسفند ۱۳۴۷، در روستای جولاده رودبار از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش صادق، کارگر کارخانه بود و مادرش سمرقند نام داشت. دانشآموز سوم متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. یکم تیر ۱۳۶۷، در شیخمحمد عراق بر اثر عوارض ناشی از مصدومیت شیمیایی به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است. |
محل تولد | قزوین - جولاده-بخش رودبار الموت | تاریخ تولد | ۱۳۴۷/۱۲/۲۷ |
محل شهادت | شیخ محمد | تاریخ شهادت | ۱۳۶۷/۰۴/۰۱ |
استان محل شهادت | - | شهر محل شهادت | - |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | سوم متوسطه | رشته | تجربی |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، سیروس احمدى:
مادر جان! امیدوارم که مرا حلال کنید.
پدر جان! از شما مى خواهم که از همه ی دوستان، آشنایان و کسانى که مرا مى شناسند، حلالیت بطلبید و همچنین به شما وصیت مى کنم، که اگر بچه هاى محله خواستند کارى انجام دهند، کارى به کار آنها نداشته باشید؛ براى من سیاه نپوشید و زیاد گریه نکنید؛ شبهاى جمعه با مقدارى حنا بر سر مزارم بیایید.
برادرانم! به شما وصیت مى کنم، با درس خواندن، راه مرا ادامه دهید و به خواهرانم وصیت مى کنم همیشه حجاب خودشان را رعایت کنند؛ تا با حجاب خود، راه من را ادامه دهند.
من از خانواده ام مى خواهم، همیشه در دعاها شرکت کرده و افتخار کنند که خانواده ی شهید هستند.
اى پدر و مادر عزیزم! اگر من به شهادت رسیدم، افتخار کنید که خانواده شهید شده اید؛ همیشه راه مرا ادامه دهید و در شهادت من، جشن بگیرید، تا مردم از کارهاى شما عبرت بگیرند.۱ (۱۰۲۳۳۹۶)
سیروس احمدی
خاطرات
سیدرضا حسینی: عملیات گستردهی رزمندگان در منطقهی «حلبچه» آغاز شده بود و من و «سیروس» در حال پیشروی بودیم. معاون گُردان در حالی که یکی از سنگرهای تجمع عراقیها را نشان میداد، صدا زد: «فوراً با «آرپیجی» سنگر را بزنید.» که «سیروس»، بلافاصله به سمت من آمد و «آرپیجی» را گرفت که شلیک کند. (او در شلیک «آرپیجی» و نشانهگیری هدف، همتا نداشت.)
«آرپیجی» را به دوش گرفت و ایستاد؛ اما قبل از شلیک گلوله به عقب پرتاب شد. به سراغش رفتم. هاج و واج مانده بود و مرتب میگفت: «کی بود مرا هُل داد؟!»
من «آرپیجی» را برداشتم و برای نشانهگیری دقیقتر، کمی نزدیکتر رفتم. نشانه گرفتم تا گلوله را شلیک کنم، که کمی دقت کردم و دیدم از دور داخل سنگر تعداد زیادی از مجروحین خودمان هستند، که اگر گلوله شلیک میشد، فاجعهی عظیمی رخ میداد و همهی آنها کشته میشدند.
به سراغ «سیروس» رفتم و به اتفاق همان جا دو رکعت نماز شکر به جای آوردیم.