نام | علی تمجیدی |
نام پدر | حسن |
نام مادر | زینب |
محل شهادت | هورالهویزه |
بیوگرافی |
تمجیدی، علی: سیزدهم مرداد ۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش حسن، خواربارفروش بود و مادرش زینب نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سیام آبان ۱۳۶۴، در هورالهویزه بر اثر اصابت ترکش به چانه و کتف، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. |
محل تولد | قزوین | تاریخ تولد | ۱۳۴۳/۰۵/۱۳ |
محل شهادت | هورالهویزه | تاریخ شهادت | ۱۳۶۴/۰۸/۳۰ |
استان محل شهادت | خوزستان | شهر محل شهادت | هویزه |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | دوم راهنمائی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، علی تمجیدی:
بار دیگر بحمدالله نصیبمان شد تا در جبهه های حق علیه باطل حضور پیدا کنیم تا شاید -ان شاء الله- بتوانیم با قدمی که در راه او می گذاریم، گناهان گذشته مان را جبران کنیم و امیدی هم نیست به جز رحمت او که ما را فراخوانده و قسم یاد کرده که پاککنندهی گناهان رهروانش باشد.
مادر خوب و مهربانم! امیدوارم که حقی را که بر گردنم داری و زحماتی را که برایم از کودکی کشیدی، توانسته باشم ذره ای از آن دریای بی کران مهر و محبت تو را، -اگر خدا قبول کند- ادا کرده باشم و توانسته باشم مایه ی سربلندی شما در روز رستاخیز باشم.
مادر عزیزم! من با تو چه می توانم بگویم که هر چه دارم از تو دارم و هر چه می دانم، از تو فراگرفته ام؛ از اسلام بگویم، از انقلاب بگویم، از امام بگویم، از شهادت بگویم، از ایثار و فداکاری بگویم، از صبر و مقاومت بگویم، از چه بگویم؟ که هر چه دارم از تو دارم و تمامی آنها را از تو آموخته ام.
مادرم! امیدوارم که با دلی بدون غم -به جان امام عزیزمان- و با قلبی شاد برایم دعا کنید تا شاید -ان شاء الله- خدا از سر تقصیراتم درگذرد.
...و اما شما خواهران عزیزم! شما مسؤولیت سنگینی را بر دوش دارید که همانا مسؤولیت پرورش فرزندان آیندهی این انقلاب است. کوشا باشید و به گفتهی امام عزیزمان: «مرد از دامن زن به معراج می رسد.» پس بکوشید که این امانت خدا را به درستی تحویل جامعه بدهید تا در روز قیامت پیش حضرت زهرا(س) و خانوادهی شهیدان، روسیاه نباشید.
...و اما شما پدر بزرگوارم! اینجاست که دیگر نمی توانم چیزی بگویم و دیگر قادر به بیان زحمات و صبر و بردباری شما نیستم. دیگر قادر به بیان زحماتی که در سردترین روزهای زمستان و گرمترین روزهای تابستان با کارهای طاقتفرسایی که انجام می دادید، نیستم؛ ولی امیدوارم که با مهربانی و با تمام حقی که بر گردنم دارید، مرا عفو نمایید؛ چون من نتوانستم، وظیفهی فرزندی خود را نسبت به شما ادا کنم.۱ (۱۱۷۰۲۱۸)
علی تمجیدی
۲۲/۰۳/۱۳۶۳