در حال دریافت تصویر  ...
نام کرم کلپی
محل تولد بوئین زهرا - شال


در حال دریافت تصویر  ...
نام امامعلی رشوند
محل تولد قزوین - جونیک


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد رضا سهرابی
محل تولد تاکستان - قاسم آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد باقر افراس آب
محل تولد بوئین زهرا - وجیه آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین فرض مهدی
محل تولد تهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام غلام رضا هاشمی
محل تولد تاکستان - شاخدار


در حال دریافت تصویر  ...
نام مهدی مافی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد باقر کشاورز نوروزی
محل تولد قزوین - آلتین کش


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمود رضایی
محل تولد قزوین - بلوکان


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد حسین جعفرخانی
محل شهادت رودخانه بهمن شیر


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی فیاض پور
محل شهادت بانه ـ بردرش


در حال دریافت تصویر  ...
نام رمضان علی علی محمدی سویری
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام فریبرز حاج سیاری
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد حسین کرمعلیان
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین حسین آبادی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام یقین علی رمضان خانی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام اسماعیل بحری
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید آیت حسینی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام رضا عباسی گرجی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد علی محمدرضایی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام جواد جولائیان
محل شهادت سردشت



یک خاطره شهید  مسیب مرادی کشمرزی


با من، مثل يك رفيق بود

غلامرضا مرادي، فرزند شهيد: هميشه آماده دفاع بود و هيچ چيز را بالاتر از انجام وظيفه نمكي دانست و خانواده و دوستان و پدر و مادر را صرف جبهه كرده بود. به دوستان و خانواده اش احترام خاصي مي گذاشت و هيچ وقت بدون لفظ آقا و خانم فرزندانش را صدا نمي زد. ايشان با كساني كه با مقام ولايت و مقام معظم رهبري و امام خميني دوست بودند دوست و با كساني كه با اينها كدورت داشتند، كدورت داشت. در دفاع از امور زير دستان خيلي فعال بودند و من شاهد بودم كه شبها خودش نمي خوابيد و براي تامين معاش ديگران تلاش زيادی مي كرد و شبها بيدار مي ماندند. حتي ديديم كه خیلی وقت ها خودشان در سنگر گرسنه مي خوابيدند ولي نمي گذاشتند رزمنده گانش گرسنه بخوابند. هميشه شاد بودند و هيچ وقت ناراحتي از ايشان نمي ديدم، مگر در مواقعی که كسي در انجام وظيفه اش كوتاهي می کرد. از بچگي با من مثل يك رفيق بودند، به طوري كه آن زمان با هم روزي يكي و دوبار كشتي مي گرفتيم. در حاليكه با هم خيلي صميمي بوديم، ولي هميشه يك حرمت خاصي بين من و پدرم بود و ايشان هميشه دنبال بهانه اي مي گشتند كه با من روبوسي كنند. ده سالم بود كه ايشان مي خواستند به مناطق جنگي بروند و من هم اصرار كردم كه مي خواهم بيايم و ايشان من را با خود بردند كه ابتدا به كارخانه نمك فاو و بعد سوسنگرد و آبادان رفتيم كه در لشكر ۸ نجف مستقر شديم و بعد به رود كارون رفتيم و آنجا شنا كرديم كه در آنجا شهيد احمداللهياري خيلي با بچه ها شوخي مي كرد.