در حال دریافت تصویر  ...
نام امامعلی رشوند
محل تولد قزوین - جونیک


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد رضا سهرابی
محل تولد تاکستان - قاسم آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد باقر افراس آب
محل تولد بوئین زهرا - وجیه آباد


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین فرض مهدی
محل تولد تهران


در حال دریافت تصویر  ...
نام غلام رضا هاشمی
محل تولد تاکستان - شاخدار


در حال دریافت تصویر  ...
نام کرم کلپی
محل تولد بوئین زهرا - شال


در حال دریافت تصویر  ...
نام مهدی مافی
محل تولد قزوین


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد باقر کشاورز نوروزی
محل تولد قزوین - آلتین کش


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمود رضایی
محل تولد قزوین - بلوکان


در حال دریافت تصویر  ...
نام علی فیاض پور
محل شهادت بانه ـ بردرش


در حال دریافت تصویر  ...
نام رمضان علی علی محمدی سویری
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام فریبرز حاج سیاری
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد حسین کرمعلیان
محل شهادت جزیره مجنون


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد حسین جعفرخانی
محل شهادت رودخانه بهمن شیر


در حال دریافت تصویر  ...
نام اسماعیل بحری
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام سید آیت حسینی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام رضا عباسی گرجی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام محمد علی محمدرضایی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام جواد جولائیان
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام حسین حسین آبادی
محل شهادت سردشت


در حال دریافت تصویر  ...
نام یقین علی رمضان خانی
محل شهادت سردشت



یک خاطره شهید  عبدالله مددخانی


هیچ‌وقت یادم نمی‌رود

زهرا مددخانی، فرزند شهید: من حدود چهار سالم بود، که پدرم به شهادت رسید؛ لذا چیزی از او به خاطر ندارم و همین مرا بیش‌تر رنج می‌دهد. ای‌کاش! حداقل لحظاتی از بودن با پدرم را به خاطر داشتم، تا مونس تنهایی‌هایم باشد. شرکت در «کنکور سراسری» و قبولی در دانشگاه برایم خیلی مهم بود. روز قبل از امتحان به سراغ بابا در «گلزار شهدا» رفتم و برای اولین بار از او خواستم که کمکم کند، تا در دانشگاه قبول شوم. علی‌رغم این که سه سال بود، تحصیلات «دوره‌ی متوسطه» را به اتمامم رسانده بودم، سر امتحانات کنکور، اصلاً استرس نداشتم و انگار دارم در یک امتحان معمولی مدرسه شرکت می‌کنم. آن روز آرامش خاصی داشتم و به پرسش‌های زیادی هم پاسخ دادم و به لطف خدا و دعای پدرم در دانشگاه قبول شدم.  چندی پیش با بچه‌های دانشگاه و در قالب اردو به مناطق جنگی رفته بودیم. برای اولین بار بود که پا به منطقه‌ی «طلاییه» می‌گذاشتم. محلی که بابایم شهید شده بود. «طلاییه» را خیلی قشنگ دیدم. آن جا که رسیدم، حس کردم بابایم به پیشوازم آمده و هر جا که قدم می‌گذارم با من همراه است. آن روز، حس خیلی خوب و قشنگی داشتم و بابایم آرامش خوبی به من داده بود. هیچ‌وقت آن روز از یادم نمی‌رود!