نام | شعبان علی پرنون |
نام پدر | قنبر علی |
نام مادر | رقیه |
محل شهادت | شیخ محمد |
بیوگرافی |
پرنون، شعبانعلی: چهارم مهر ۱۳۴۲، در روستای ضیاآباد از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش قنبرعلی، کشاورز بود و مادرش رقیه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر کارخانه بود. ازدواج کرد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم فروردین ۱۳۶۵، در شیخمحمد عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای شهر زادگاهش به خاک سپرده شد. |
محل تولد | تاکستان - ضیاء آباد | تاریخ تولد | ۱۳۴۲/۰۷/۰۴ |
محل شهادت | شیخ محمد | تاریخ شهادت | ۱۳۶۵/۰۱/۰۴ |
استان محل شهادت | - | شهر محل شهادت | - |
وضعیت تاهل | متاهل | درجه نظامی | |
تعداد پسر | ۰ | تعداد دختر | ۰ |
تحصیلات | پنجم ابتدائی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | 1376 | |
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - تاکستان |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، شعبانعلی پرنون:
در حالی که در سلامتی و صحت کامل به سر می برم، این وصیتنامه را بعد از مدتها می نویسم.
عزیزان! می دانید که سخن دل را نمی توان با قلم نگاشت؛ آن هم در شرایطی که خودم را در کربلا و عاشورای زمان می بینم؛ اما چه کنم که می خواهم با شما و همهی مظلومان تاریخ و مستضعفان جهان و حزب الله مظلوم، درددل کنم. پس به ناچار با قلم ناتوان و شکستهام می نویسم؛ باشد تا شما به کلمات من روح و حیات بخشید.
برادران و خواهران! هم اکنون که وظیفهام این است که به ندای رهبرم لبیک گفته، جان بر کف جهت نابودی کفر با سلاح آتشین و قلب پُر خروش به جبهههای جنگ حق علیه باطل، اعزام شوم، مطلبی چند با شما عزیزان دارم.
اول مطلبی که با شما عزیزان و بزرگان خود دارم، اینکه: امام عزیزمان -این اسطورهی مقاومت- را تنها نگذارید و همواره جان بر کف به فرمان روح خدا باشید؛ زیرا او بود که با رهبری پیامبرگونهاش ما را از ورطهی هلاکت و سقوط به اوج انسانیت و شرافت رسانید و همیشه خواستتان از خدای واحد این باشد که: «خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.»
مطلب دوم اینکه: روحانیت مبارز پیرو خط امام -این مشعلداران راه حق و حقیقت و این فریادگران سالهای خفقان- همچون حضرت حجت الاسلام حاج آقا باریک بین را -که نمایندهی امام و امام جمعه شهرمان است- از یاد نبرید و مواظب باشید با شایعهپراکنی ها، ضداسلامی ها، ضدقرآنیها و ضدروحانیون، این عزیزان را کنار نزنند.
...و مطلب سوم اینکه: شما عزیزان حزب الله مظلوم! هیچگاه احساس تنهایی نکنید؛ اگر چه سخت است. به خاطر اینکه بعضی ها مانند گرگ در لباس میش می باشند و در بعضی از مساجد و بسیجها رخنه کردهاند و ضربههای خود را می زنند؛ ولی چون شما عزیزان و زحمتکشان حزبالله، خداوند را دارید و روحانیت پشتیبان شماست و راه حق و حقیقت و اسلام را به شما نشان می دهند، نترسید که پیروزید. راه خود را ادامه دهید و این شعار را هیچگاه از یاد نبرید و عمل کنید که «حزب الله میمی رد / سازش نمی پذیرد». مواظب باشید و دست سازش به این سیاستبازان ندهید و همیشه زیرک و زرنگ باشید.
از شما برادران بسیج و سپاه می خواهم که مواظب باشید ارزش خود را از دست ندهید و ناآگاهانه تهمتی به کسی نزنید که فردای قیامت جلوی شما را می گیرند و این نصیحت از من کوچکتر از خودتان: شما هر چیزی را که از کسی شنیدید، از او بخواهید به شما ثابت کند و کورکورانه قبول نکنید؛ زیرا ممکن است، آبروی شخصی در میان باشد. دیگر اینکه: اگر اشتباه کردید، عیب نیست؛ بلکه اشتباه خود را قبول نکردن و نپذیرفتن، عیب است که خواست دشمنان اسلام و انقلاب این است که شما به تهمتزدن و درگیری با یکدیگر مشغول باشید و آنها از این موقعیت استفاده کنند و به هدف خود برسند و شما را از راه اسلام و انقلاب، منحرف کنند و روحانیت را کنار بزنند تا اینکه شما ارزش خود را از دست بدهید.
مطلب چهارم، سخنی با منافقان دارم و آن این که: شما چه فکر می کنید؟ ملت ما را از شهادت می ترسانید؟ این را بدانید که با ریختهشدن خونهای شهدایی همچون: مطهری، مفتح، بهشتی، مدنی، دستغیب، صدوقی، اشرفیاصفهانی، رجایی، باهنر، چمران و امثال اینها، ملت ما، بیدارتر می شود و مستحکمتر، علیه شما برمی خیزد و بیشتر عاشق شهادت می شود و این را بدانید که شهادت، برای ما مانند عروسی است؛ زیرا مکتب ما اسلام است و ما به آخرت اعتقاد داریم و می دانیم که اسلام به خون احتیاج دارد.
...و تو ای پدر و مادر عزیزم! می دانم که چه رنجها کشیدهاید. علاوه بر بزرگکردنم، مرا در سنین کودکی به آموختن مسایل اسلامی، تشویق نمودید و با رهنمودهای شما بود که من راه صحیح خود را یافتم و شما حق بزرگی بر گردن من دارید. لکن چون من نتوانستم، زحمات بیشمار شما را جبران کنم، مرا ببخشید؛ زیرا می بینم که دینم در خطر است و بدین جهت واجب دانستم تا دشمن بر دینم غلبه نکرده، حرف امامان را ندا و پاسخ مثبت دهم.
وظیفهی من امروز اقتضا می کند که آن امانت الهی را -که خداوند تعالی بر من ارزانی داشته و اکنون که لحظه امتحان و آزمایش پیش آمده- در طبق اخلاص قرار داده، به نحو احسن تقدیم پروردگار خویش نمایم.
مادرم! می دانم که می خواهی عروسیم را ببینی؛ ولی بدان که شهادت برای من عروسی است و عقدمان را صفیر گلوله و ترکش و توپ و خمپاره می خواند و شب سوم را مصادف با خواستگاریم و شب هفتم را مصادف با عقدکنان و چهلمم را مصادف با عروسی من بدانید.۱ (۱۱۴۴۰۹۷)
شعبانعلی پرنون