نام | عبدالله مددخانی |
نام پدر | عباس |
نام مادر | کبری |
محل شهادت | طلائیه |
بیوگرافی |
مددخانی، عبدالله: یکم فروردین ۱۳۴۲، در روستای گزنه از توابع شهر قزوین دیده به جهان گشود. پدرش عباس (فوت۱۳۵۰) کشاورزی میکرد و مادرش کبرا (فوت ۱۳۵۲) نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر بود. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. پانزدهم فروردین ۱۳۶۴، در طلاییه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر او را در گلزار شهدای شهر زادگاهش به خاک سپردند. |
محل تولد | قزوین - گزنه | تاریخ تولد | ۱۳۴۲/۰۱/۰۱ |
محل شهادت | طلائیه | تاریخ شهادت | ۱۳۶۴/۰۱/۱۵ |
استان محل شهادت | خوزستان | شهر محل شهادت | خرمشهر |
وضعیت تاهل | متاهل | درجه نظامی | |
تعداد پسر | ۱ | تعداد دختر | ۱ |
تحصیلات | پنجم ابتدائی | رشته | - |
عملیات | سال تفحص | ||
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، عبدالله مددخانى:
شهادت مى دهم که حضرت امام خمینى، نایب برحق امام زمان(عج) و رهبر کبیر انقلاب اسلامى مى باشد و هر کس به ولایت و حکومت ایشان ایمان نیاورد، به اسلام ایمان نیاورده است.
تنها خطى که در خط اصیل اسلام و قرآن حرکت می کند و قدم بر مى دارد، خط ولایت فقیه است و هر کس به جز این، خط دیگری داشته باشد باطل و پوچ است و ما در این انقلاب دیدیم کسانى را که پا از این خط و حکومت درازتر کردند و همگى به زباله دان تاریخ رفتند.
من، تنها تقاضایم از امت حزب الله و دیگران این است که با ایمان خالص و استوار، پشتیبان ولایت فقیه -که استمرار حرکت انبیا است- باشند تا از خطرهاى شیاطین و قدرت نمایى مستکبران، در امان بمانند؛ -ان شاء الله.
در مکتب اسلام، اساس حیات و زندگى، توأم با جهاد و جنگ علیه منافقین و کفّار است. در چنین منطق و مکتبی، اگر کسى بى تفاوت و گوشه گیر باشد، مُرده ای است در قالب یک جسم.
برادران و خواهران! آینده ی این انقلاب بسته به اراده و همت شماست؛ پس باید الهى باشید که به لطف شما این انقلاب به انقلاب حضرت مهدى(عج) متصل می شود. بدانید تا استکبار و بى عدالتى روى زمین هست، جنگ هم هست؛ پس بکوشیم تا جامه ی ذلت نپوشیم.
من آگاهانه و با بینش این راه را انتخاب کردم و هیچ اجبارى نسبت به جبهه رفتنم نبود. به نداى ولى فقیه خود -که همانا امام خمینى مى باشد- لبیک گفتم. خداوند -ان شاء الله- تا ظهور حضرتش، امام ما را نگه دارد.
وصیتم به خانواده و برادرانم این است: اگر لطف خداوندى شامل حال من شد و من به درجه ی رفیع شهادت نایل گشتم، اصلاً برایم گریه و عزادارى نکنید؛ بلکه براى على اکبر و عاشوراى حسین(ع) گریه کنید.۱ (۱۶۹۱۱۱۵)
عبدالله مددخانى
۲۹/۶/۶۲
خاطرات
زهرا مددخانی، فرزند شهید: من حدود چهار سالم بود، که پدرم به شهادت رسید؛ لذا چیزی از او به خاطر ندارم و همین مرا بیشتر رنج میدهد. ایکاش! حداقل لحظاتی از بودن با پدرم را به خاطر داشتم، تا مونس تنهاییهایم باشد.
شرکت در «کنکور سراسری» و قبولی در دانشگاه برایم خیلی مهم بود. روز قبل از امتحان به سراغ بابا در «گلزار شهدا» رفتم و برای اولین بار از او خواستم که کمکم کند، تا در دانشگاه قبول شوم.
علیرغم این که سه سال بود، تحصیلات «دورهی متوسطه» را به اتمامم رسانده بودم، سر امتحانات کنکور، اصلاً استرس نداشتم و انگار دارم در یک امتحان معمولی مدرسه شرکت میکنم. آن روز آرامش خاصی داشتم و به پرسشهای زیادی هم پاسخ دادم و به لطف خدا و دعای پدرم در دانشگاه قبول شدم.
چندی پیش با بچههای دانشگاه و در قالب اردو به مناطق جنگی رفته بودیم. برای اولین بار بود که پا به منطقهی «طلاییه» میگذاشتم. محلی که بابایم شهید شده بود. «طلاییه» را خیلی قشنگ دیدم. آن جا که رسیدم، حس کردم بابایم به پیشوازم آمده و هر جا که قدم میگذارم با من همراه است.
آن روز، حس خیلی خوب و قشنگی داشتم و بابایم آرامش خوبی به من داده بود. هیچوقت آن روز از یادم نمیرود!