در حال دریافت تصویر  ...
نام قاسم حسینی طایفه
نام پدر علی گل
نام مادر خدیجه
محل شهادت ام الرصاص

بیوگرافی
حسینی‌طایفه، قاسم: بیستم بهمن ۱۳۴۷، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش علی‌گل، کارگر نانوایی بود و مادرش خدیجه نام داشت. دانش‌آموز سوم متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم دی ۱۳۶۵، در ام‌الرصاص عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در زادگاهش به خاک سپرده شد.

محل تولد قزوین تاریخ تولد ۱۳۴۷/۱۱/۲۰
محل شهادت ام الرصاص تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۰۴
استان محل شهادت بصره شهر محل شهادت -
وضعیت تاهل مجرد درجه نظامی
تحصیلات سوم متوسطه رشته تجربی
عملیات سال تفحص 1376
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - قزوین


در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد

   
عنوان         فایل   
متن
تصاویر
اسناد
خاطرات
سید محمد عبدحسینی: قاسم حسینی طایفه، خصوصیت منحصر به فردی داشت و آن هم اینکه همیشه در منطقه پابرهنه بود و هیچوقت پوتین به پایش نمی کرد، لذا بچه های همسنگری و هم چادری اش حسابی از دست او دلخور بودند. همسنگری هایش مرتب به نزد من می آمدند و می گفتند: قاسم پا برهنه می رود فوتبال بازی می کند، توی محوطه دور می زند و هر جا که می خواهد می رود و بعد هم با همان پاهای کثیف وارد چادر می شود. من هم وقتی دیدم اعتراضات زیاد شد، ایشان را خواستم و به عنوان مسوول باهاش برخورد کردم و گفتم: تو حق نداری این کار را بکنی و همین حالا برو پاهایت را بشور و کفشهایت را بپوش و بیا که بچه ها حسابی ازدستت دلخورند. ایشان هم گفت چشم و رفت پاهایش را حسابی شست، اما دوباره همانطور پابرهنه آمد پیش من. من هم عصبانی شدم و او را تنبیه نظامی کردم و دستور دادم که ایشان را نگهبان شب گذاشتند. شب شد رفتم برای سرکشی، دیدم قاسم سر پست خوابیده است، باز هم عصبانی شدم و دوباره یه پست دیگر گذاشتم برای نگهبانی، اینبار هم وقتی به سرکشی رفتم، دیدم ایشان خوابیده است. وقتی دیدم تنبیه نظامی تإثیر ندارد، تصمیم به تنبیه اخلاقی اش گرفتم. لذا به پاسبخش گفتم: اگراین بار ایشان نگهبان بود و خوابید، بیدارش نکنید و بجایش مرا بگذارید سرپست. اتفاقا پاسبخش همین کار را هم کرد و یکی، دو باری من بجای ایشان رفتم سر پست و این موضوع حسابی بین سایر بچه ها پخش شد و می گفتند. قاسم طایفه سرنگهبانی می خوابد و فرمانده اش شبها به جای او نگهبانی می دهد و این موضوع ایشان را کاملا رنجور کرده بود. این گذشت تا اینکه قاسم نامه ای نوشت و برای من فرستاد، توی نامه مرا به مادرم فاطمه زهرا (س) قسم داده بود تا زمانی که شهید نشده است، موضوع او را جایی مطرح نکنم، ایشان نوشته بود: من برای اعزام به جبهه مشکل داشتم، لذا با خود نیت کردم که اگر به جبهه بروم بخاطر فضای معنوی جبهه ها و اینکه وجب به وجب خاک آن آغشته به خون شهدا و مقدس است، همیشه پا برهنه باشم تا شهید شوم. قاسم طایفه به مقصودش رسید و با پای برهنه به دیدار یار رفت و من نیز بعد از شهادتش ماجرا را برای پدر و مادرش عنوان کردم.


کلام شهید قاسم حسینی طایفه
Loading the player ...