نام | گنج علی غیاثوند محمدخانی |
نام پدر | شیر علی |
نام مادر | زرین تاج |
محل شهادت | دارخوین |
بیوگرافی |
غیاثوند محمدخانی، گنجعلی: دوم مهر ۱۳۴۳، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش شیرعلی، کارگری میکرد و مادرش زرینتاج نام داشت. دانشآموز دوم متوسطه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هشتم اردیبهشت ۱۳۶۱، در دارخوین بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین واقع است. |
محل تولد | تهران | تاریخ تولد | ۱۳۴۳/۰۷/۰۲ |
محل شهادت | دارخوین | تاریخ شهادت | ۱۳۶۱/۰۲/۰۸ |
استان محل شهادت | خوزستان | شهر محل شهادت | آبادان |
وضعیت تاهل | مجرد | درجه نظامی | |
تحصیلات | دوم متوسطه | رشته | - |
عملیات | بیتالمقدس | سال تفحص | |
محل کار | بنیاد تحت پوشش | ||
مزار شهید | قزوین - قزوین |
در صورت داشتن تصاویر یا اطلاعات بیشتری از شهید می توانید آنها را در اختیار ما قرار دهید تا در سایت قرار گیرد
تصاویر
اسناد
وصایا
شهید، گنجعلی غیاثوند محمدخانی:
تردیدى نیست که در قاموس وجدان انسانى، زندگى اصیل و شرافت مندانه باعث سعادت انسان است. زندگى حتی اگر با شرافت توأم باشد، اما سعادت انسان را در بر نداشته باشد، زندگى نیست؛ بلکه مرگى است بس تلخ تر و ناگوارتر از مرگ طبیعى و انسانى که براى شرافت و سعادت خود ارزش قائل است باید همان طور که به طور طبیعى از مرگ مى گریزد، از زندگى پَست و خالى از شرافت نیز بگریزد و دور گردد.
انسان در هر محیطى که زندگى مى کند و هر روشى را در زندگى خود در پیش مىگیرد، با نهاد و فطرت خدادادى خود مى فهمد که مرگ در راه آنچه آن را تقدیس مى کند، خود سعادت است. این مسأله در منطق دین از هر منطق دیگرى روشن تر و به همان اندازه از پندار خرافه دورتر است؛ زیرا کسى که به دستور دین از جامعه ی دینى خود دفاع مى کند و در این راه جان مى سپارد، مى داند که با این کار محرومیتى را بر خود تحمیل نکرده است؛ بلکه با فداکردن جان شیرین خود در راه خدا، زندگى شیرین تر، گرانبهاتر و جاودانى را به دست آورده است و به راستى که سعادت وى قابل زوال نیست.
همان طور که خداوند متعال -در کلام الله خود- مى فرماید: «ولا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» یعنى: گمان نبرید کسانى که در راه خدا کُشته شده اند، مرده اند؛ بلکه زنده اند و در مقام قرب پروردگار از نعمت هاى او برخوردار هستند و روزى مى خورند.
ولى در روش هاى غیر دینى، زندگى انسان را به همین زندگى چند روزه و گذرا محدود و منحصر مى دانند و هرگز اعتقادى به زندگى پس از مرگ و سعادت و نیکبختى در جهان آخرت وجود ندارد. در قرآن مجید تقدیسى که درباره شهادت و کشته شدن در راه خدا دیده مى شود، درباره هیچ عمل اجتماعى دیگری نمى توان سراغ گرفت. هم چنین پیامبر اکرم(ص) مى فرمایند: «بالاتر از هر نیکوکارى، کار نیکوى دیگرى هست تا برسد به شهادت؛ که بالاتر از آن نیکوکارى وجود ندارد؟» مسلمانان صدر اسلام نیز از پیامبر اکرم(ص) براى خود درخواست استغفار مى کردند و در اثر دعاى آن حضرت به درجه ی رفیع شهادت نایل مى شدند و ایشان هیچ گاه براى کسانى که با شهادت از دنیا مى رفتند، گریه نمى کردند؛ چرا که مى دانستند شهیدان زنده اند و هرگز نمى میرند.
سخنى با پدر و مادرم؛
عزیزانم! شما براى من رنج ها و زحمت هاى فراوانی کشیدید و من از اینکه نتوانستم زحمات شما را جبران کنم، متأثرم. مى دانم که برایم آرزوهاى دیرین و براى زندگى ام معیارهاى سازنده در نظر داشتید؛ اما بدانید بزرگ ترین و والاترین آرزو، هدف و معیار براى من، شهادت است و اگر مى خواهید روح مرا شاد کنید، از شما مى خواهم تا آنجایى که ممکن است برایم گریه نکنید، که اگر گریه کنید، بدانید روحم را ناراحت و متأثر کرده اید.
راستى! چرا نباید براى کسى که در راه خدا کُشته مى شود، شادى کرد؟! شهادت براى شهید، سعادت و خوشبختى و براى خانواده اش، افتخارى بس ارزنده و عظیم و سندى بر ایثار بزرگ آنان نزد خدا است.
اى مادر محبوبم و اى عزیز دلم! بعد از شهادتم شما بهتر مى توانی مانند خانواده ی شهدا و همراه آن ها، با پیام هاى اسلام -که به وسیله ی رهبر عزیزمان به شما مى رسد- هم فکر و هم عقیده شوی.
امیدوارم خانواده ام بعد از شهادتم، بیش از پیش تقوى را پیشه ی خود کنند.
به تمام اهل خانواده، پدر، مادر، برادر بزرگم، برادران کوچکم، خواهر عزیزم و تمام دوستان و آشنایان توصیه مى کنم: به فرموده ی مولاى خود، سرور رهروان عالم بشریت، امیر مؤمنان، على بن ابى طالب(ع) که مى فرمایند: «تقوا را نصب العین خود قرار دهید»، گوش جان بسپارید و متقی باشید و در خط اصیل امام، که یگانه خط انبیا و اولیاى خداست، قرار بگیرید.
امیدوارم تا آخرین قطره ی خون خود در راه خدا، در راه قرآن و در راه وطن و نیز در راه شهداى انقلاب -که همانند شهداى کربلا با دشمنان در ستیز بودند و خون خود را نثار دین اسلام کردند- از این آب و خاک و میهن اسلامى دفاع کنید و همیشه گوش به فرمان رهبر انقلاب باشید.
امیدوارم همه ی دوستان و آشنایان عزیز مرا به خاطر اینکه ممکن است اذیتشان کرده باشم و یا احیاناً خطایى از من سرزده باشد و یا با بعضى از آن ها خداحافظى نکرده باشم، ببخشند.
در ضمن باید بگویم این وصیت نامه را با خط خودم، در روز چهارشنبه ۱۳/۱۲/۶۰ با روحى سرشار از عشق و اشتیاق به «الله» نوشتم؛ و السلام.۱ (۱۵۴۹۷۰۰)
گنجعلى غیاثوند
خاطرات
پدر شهید: «گنجعلی» عاشق جبهه و جنگ بود و از این که همهی دوستانش به جبهه رفته بودند و او نرفته بود، خیلی ناراحت بود. حتی به مدت دو هفته مریض شد و ما او را پیش هر دکتری میبردیم، میگفتند: «هیچ ناراحتی ندارد ... فقط مشکل روحی!»
ناراحتی روحی «علی»، جبهه بود و این که دوست داشت هر چه زودتر به مناطق جنگی برود. من وقتی دیدم «علی» خیلی حالش نامساعد است، رفتم پیش فرماندهاش و رضایتنامهاش را امضا کردم، تا برود.
«علی»، وقتی شنید که من رضایت دادهام تا به جبهه برود، بیماریاش را به کلی از یاد بُرد و بالاخره هم موفق شد به جبهه اعزام شود.
او مرتب برایمان نامه مینوشت و از ما میخواست که با خانوادههای شهدا همدردی کنیم و آنها را تنها نگذاریم.
یک روز، به اتاق «علی» رفتم. قرآنش را برداشتم و شروع به ورق زدن کردم، که چشمم به وصیتنامهاش افتاد. وصیتنامهاش را که خواندم، آرام و قرارم را از دست دادم. بلافاصله شال و کلاه کردم و راهی جبهه شدم تا ببینمش.
هر کجا میرفتم، میگفتند: «همین دو ساعت پیش این جا بود!»
من برای دیدن او از «اندیمشک» به «سوسنگرد» و از آن جا به «کرخه»، «اهواز» و «آبادان» رفتم.
صبح بود، که به فرمانداری «آبادان» رفتم تا نامهای برای رفتن به مناطق جنگی و دیدن پسرم بگیرم؛ اما اجازه ندادند و گفتند: «شما آموزش ندیدهاید و نمیتوانید به منطقهی جنگی بروید.» من هم در «آبادان» نامهای برای پسرم نوشتم و به دوستانش دادم تا به «گنجعلی» بدهند و خودم با ناامیدی کامل به «قزوین» برگشتم.
دو روز از برگشتنم نگذشته بود، که جنازهی پسرم را به «قزوین» آوردند و دُرست دو روز بعد هم نامهی پسرم رسید، که نوشته بود: «پدر جان! من راضی به زحمت شما نبودم که به «آبادان» برای دیدن من بیایید. من نامهی شما را خواندم و میدانم که این آخرین دیدار من با خانوادهام میباشد. بعد از رفتن شما، من نمیتوانم زحمتی را که برای من کشیدهای جبران کنم. امیدوارم در آن دنیا جبران کنم!